عصری مادرشوهرم اومد خونمون، گفت تنهایی پاشو بیاخونه ما جاریتم اونجاس میخوام آش دوغ بزارم واسه شام
(آشپزیش داغونه و بشدت چندشناک وکثیفه)
خلاصه منم از تنهایی پاشدم رفتم، وای یه چیز بوگندو پخته بود وحشتناک ، توش نخود پیدا نمیشد فقط برنج و دوغو خیس کرده بود، بوی زهم هم میداد نمیدونم چرا
بعد یه ذره یه ذره کشیده...منم دو قاشق خوردم بعد گفتم معدم اذییت میکنه بریز ببرم خونمون بخورم😐
(همیشه غذاهاش جدای بدمزه بودن ، کمه بخدا همه گشنه برمیگردن از خونش)
ساعت ۱۲ شبم پدرشوهرم گذاشتم خونمون
بخدا ۷ ساله ازدواج کردم هر دفعه از خونشون در اومدیم وشوهرم پیشم بوده رفتیم بیرون غذاخوردیم بعد برگشتیم خونمون یعنی همیشههه ها
شام نهارم دعوت میکنه همینجوری چندشناک چرت وپرت میپزه بخدا، قیمه میپزه همش لپه و ربه مثلا بعد همونم تو نعلبکی میریزه برای هر نفر🤣من کل دوران نامزدیم دوتا شاخ بود بالاسرم فقط
اینم بگم وضعشون خوبه ها😑
الانم با وضعیت بارداریم از ساعت ۱۲ شبه گشنمه همش کیک و شیر میخورم و دلمم درد میکنه خوابم میاد شوهرمم نیست غذادرست کنه
خلاصه اینم خونه مادرشوهرما😐