هفته پیش زنگ زدم به مامانم و داداشم گفتم که سیزده رو بیاین ویلای ما (از فامیلای همسرم هم هستن)
گفتن باشه میایم
دیشب با زنداداشم حرف میزدیم گفتم فلانی چهارشنبه موقع اومدن لباس گرم برا بچه بردار یهو برگشت گفت ما که نمیآیم منم همینجوری موندم(چون من اجبار کردم به همسرم که به داداشم ابناهم بگیم)بهش گفتم لااقل خبر بدین ما وسایل میخریم الان داداشم زنگ زده که ما باغ دوستم دعوت شدیم منم دیگه بغض کردم و گفتم خوش بگذره ولی الان ما اینکارو میکردیم کلی دعوا راه مینداختی که دوستت رو ترجیح دادی به ما
مامانمم خواست باهاش حرف بزنه من نزاشتم گفتم هم دعوت میکنم هم منت باید بکشم
این وسط موندم به همسرم چی بگم میدونم تا ماهها سرکوفتشو میکشم
یاهم میخوام هفته بعد تولده پسرشه منم تلافیه کارشو کنم
فقط از این ناراحتم که کاش قبلن میگفت من میتونستم بهونه جور کنم