چند روز اول عید دهاتشون بودیم با اینکه میلم نبود برم ولی رفتم چون اونجا خیلی بهم سخت میگذره کسی رو ندارم اونجا ...ششم عید به خاطر کارش برگشتیم کارش انجام داد حالا دیروز من خونه بابام بودم میگه بیا بریم دوباره میگم نمیام اینا رو بهم میگه که
بمون اینجا ببینم برات زندگی می شه .من خودم رفتم دهات همه اما اگر ها را تموم می شه تا حالا به همه دوروغ گفتم اما این دفعه می فهمن که دوروغ نبوده به زندگی جدید خودت خوش آمدی ببینم بایکی دیگه چکار می کنی .تازه میگه کلید در رو عوض میکنم که نتونی بیای ...بخدا دیوونم کرده اصلا منطق نداره از دیروز یه استرس هایی بهم وارد کرد کم مونده بود سکته کنم چکار کنم😭😭