2777
2789

حتی چندماه پیش وقتی اومده بودم از مادرم که عمل کرده بود مراقبت کنم بعد چندروز بیرونم کرد وقتی اینجام هی میگه کی میری یا الکی میگه فردا میخوای بری؟.... من خونم ی شهر دیگس غریبم اونجا دخترم بشدت خیلی زیادی بهونه اینجارو میگیره چهار سالشه من خیلیم نمیام اما همینم که میام از بس دخترم گریه می‌کنه ... اصلنم ب مهمون اهمیت نمیدن مثلا نمیرن برای شام یچیز درستی بخرن یا ناهار خوب هرچی باشه درست میکنن دخترم اکثرا اینجا ک هست گرسنه می‌خوابه...حتی خواهرمم دانشجو هست بابام حتی علاقه ندارم اونکه مجرده بیشتر بمونه

خواستم یه چیزی رو با شما در میون بذارم چند هفته‌ایه که رژیم گرفتم و با اپلیکیشن "زیره" شروع کردم. واقعاً نتیجه‌گرفتن باهاش خیلی راحت‌تر از چیزی بود که فکر می‌کردم! 🥑💪

بدون گرسنگی و بدون اینکه غذاهای مورد علاقه‌ام رو حذف کنم، پیش میره. لازمم نیست برای همسرم و بچه ها غذای جدا درست کنم.

فکر می‌کنم این‌طور که دارم پیش میرم، آخر سال با افتخار می‌تونم تیک "لاغری" رو بزنم! 😄

من که شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن 🎉اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

اره پدر منم متاسفانه همینه

باوجود اینکه طبقه بالاشونیم و اکثر اشپزیشون با منه ... من وقتی پدرم هست پایین نمیرم یا اصلا شام و ناهار از طرف اونا نیس


من پدرم حوصله نداره و حس میکنم گاهی محبتش کمه.

دستش تنگه؟

اره اما مثلا دیروز ما ناهار برنج سفید ساده خوردیم بعد بابام خودش با دوستش رفت تفریح ۵۰۰ تومن داد ناهار 

یا مثلا مادرم می‌دونه دخترم سیب زمینی سرخ شده میخوره میوه دوست داره برنج و خورشت و ماکارونی میخوره دیگه هیچی نمی‌خوره هرچی باشه میپزن نباشه درست نمیکنن 

من از خودم وسایل میبرم خونه پدرمادرم

تا کوچیک ترین چیزا رو میخرم نگن از واسه ماخورد

بازم کلی منت بارم میکنن و مادرم حتی تا فحاشی و توهین پیش میره

برا چی میری خونشون 

شهر دیگه بچسب به خونه زندگیت دخترت شوهرت

من بیچاره مجبورم بمونم خونشون فعلا 

ازاین ب بعد باید یه فکری به حال زندگیم کنم و دور بشم ازشون

اره پدر منم متاسفانه همینهباوجود اینکه طبقه بالاشونیم و اکثر اشپزیشون با منه ... من وقتی پدرم هست پا ...

خیلی بده آدم حس خیلی بدی میگیره 

من بخاطر دخترم اومدم از دیروز ک اومدم بابام هی میگه فردا میخواد بره دخترم مدام میگه نمی‌دونم چکار کنم

خیلی بده آدم حس خیلی بدی میگیره من بخاطر دخترم اومدم از دیروز ک اومدم بابام هی میگه فردا میخواد بره ...

اره مام همینیم خوش ب حالت غریبی کاش منم تو یه شهر دیگه بودم.یه سال غریب بودیم اعصابم راحت بود

من باشمنصف روز میرم ناهارمم یه فلافل بیروت میزنم برمیگردم شهر خودم 

پیش شوهرتم چیزی نگو سرکوفت میزنه 

اونام خواستن بیان بگو شرایط نیست 

یه سرگرمی برا دخترت پیدا کن ولی خودتو اینقدر ذلیل نکن 

زندگی قطعیت اندوه باری است که .....تا همین جا به ذهنم رسید بقیشم بعدا میسازم 

من از خودم وسایل میبرم خونه پدرمادرمتا کوچیک ترین چیزا رو میخرم نگن از واسه ماخوردبازم کلی منت بارم ...

من خودم درآمد ندارم ک چیزی بخرم اما دیروز یکم پول داشتم دیدم دخترم خیلی گرسنس رفتم یکم مرغ گرفتم براش درست کردم بابامم اصلا ب رو خودش نیورد وقتیم مامانم بهش گفت بحث و عوض کرد ... من ب اجبار دخترم اومدم چون امشب عروسی همسایشونه منم دعوتم مادرمینا چندروز خونه من بودن خواستن بیان دخترم انقد گریه کرد گفتم باهاشون بیام عروسیم برم ۱۳ بدر هم هست حالا نمی‌دونم چکار کنم 

شاید میخواد سر زندگیت باشی

نباید شوهرتو‌ ول کنی

۱ — در مورد خودم هر چی لازم بوده اینجا نوشتم البته معلوم نیست کدوم درست و کدوم غلطه ماهیت فضای مجازیه     ۲ — چرا ناراحت ؟  چرا عصباني ؟  درست بپرس جواب ميدم     ۳ —  مرزها و مهم ها  انسانیت و ادبه نه جنسیت و پول و سواد و دین و قد و پوست و قومیت و زبان و .....      ۴ —  اگر پاسخ عزیزان رو ندادم یعنی تعلیق شدم  ، تمام .

بیشتر ببینید
ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792