من بابام بعد از مادرم زن گرفت یه زن جوون . اینقدررر باهاش خوشرفتاری که نگو ولی زنش اینقدر سرد و بیخیاله . اصلا بابامو نمیخاد اگه پدرم مریض شه هیچ رسیدگی نمیکنه داداشم باید بیاد بهش برسه یا بقیمون. یه بچه اوردن اینقد لوسش،دارن ولی ما بچه بودیم اونقدر توپ تشر شنیدیم کلا بابام یه آدم دیگه شده براش.
حق پدرم همینه اونقدر مادرمو اذیت کرد که نگو .حرفم اینه بابامو که با شوهرم مقایسه میکنم خیلی برا زنش خوبه ولی زن اصلا نمیخادش در حالیکه کارتی خونه رو هم بابام انجام میده اونقدر تو بچه دار کمک میکنه همیشه با حوصله سه ساعت غذا میده بچشون
مادرعزیزم اونقدر تز تین مرد کشید تنها جرمش بیکسیش بود یا قسمتش نبود این مردک بخاد. این جوونه با کوچکترین حرف پامیشه میره خونه مادرش خیلی عزیزه خیلی .
بخدا مادرم تا همین احری کار بیابون میکرد اگه میخواست یه وسیله برا خونه بخره حالا این زنش همه چی آماده اومد همش میخوره میخوابه بابام با بهترین لحن براش آشپزی میکنه التماسش میکنه بخور