سلام خانوما وقتتون بخیر لطفا ی راه کار بدین
من ۲ ساله عروسی کردم و توی یک حیاط با مادرشوهرم زندگی میکنم خونه هامون جداست و همسرم بچه اخره خانوادشونه
مادرشوهرم هرجا میریم باهامون میاد من فقط ماه عسلو تنهایی با شوهرم رفتم بیرون بقیش همهجا با ماست اکثر مواقع هم من شام میزارم همسرم همش مامانشو صدا میکنه میاد تا ۲ شب میشینه
تازگیا هم میگه من تو خونه تنهایی میترسم میخوام شبا هم بیام با شما بخوابم بمونم اونجا
یعنی حسرت ی شب دونفره با همسرم ب دلمه دوتایی مسافرتی چیزی بریم یا مثلا ی شب میخواستم تنها باشیم کیک اماده کرده بودم شوهرم مامانشم صدا کرد که بیاد
زهرمارم شده زندگیم
حتی ی دعوای کوچیک میکنیم ی صدای دادی چیزی میاد زودی میاد خونمون و وقتی هیچ بهش نمیگیم اون قهر میکنه و ب حالت طلبکار میره بیرون من ۲۰ سالم نشده هنوز حس میکنم این حقم نیست ی زندگی مستقل میخوام دخالت میشه توی تربیت بچم از الانم که میگه بچتون ب دنیا بیاد منم شبا میام خونتون بخوابم
چیکار کنم ب همسرم چی بگم ب مادرشوهرم چی بگم که بس کنه خسته شدم من ی زندگی مستقل میخوام با شوهرم و چند ماه دیگم بچمون میاد