بار اولم بود مهمون داری و گند زدم💔
پس پریروز رفتیم عید دیدنی خونه عمم، بعد بی خبر شام گذاشته بود و ما هم موندیم خونشون و ...
دیروز ساعت 4 بعدازظهر زنگ زد گفت بعد افطار میایم
خودشون روزه نمیگیرن و تا اذون میگه، دم درن
منم هول هولکی پاشدم مرغ یخ زده رو دراوردم گذاشتم تو آبلیمو پیاز و به بابام گفتم بره کلم ملم و هویج و ماست این چیزا بخره
ببینید انقدرررر استرس داشتم و اعصابم خورد بود که :
1. یادم رفت میوه بشورم، آجیل بریزم و شیرینی و شکلات آماده کنم، کتری بذارم و چایی دم کنم😑
2. تو سالاد یادم رفت هویج رنده کنم😶
3. یادم رفت ماست بریزم بیارم سر سفره ویادم رفت سیب زمینی هایی که سرخ کرده بودم رو بیارم😭
4. از همه بدترررررر یادم رفت تو برنج نمک بریزم😐😐😐😐😐😐
سر سفره خودم نمک دون رو خالی کردم که تو رودربایستی نمونن و بی نمک بخورن
و عمم هم کمک نکرد، بلکه تمام کارا رو خودش کرد😭💔همه ظرفارو شست نذاشت من بشورم
باز خداروشکرررررر که پسرش نیومده بود
چقدر از شوهرش خجالت کشیدم
خلاصه دیشب که رفتن یه چشمم اشک بود یه چشمم خون
بابای بی خاصیتم هم دم افطار با تشر میگه میزو جمع کن میخوایم افطار کنیممممم
هیچ گوهی نخورد جز اینکه با منت جارو برقی کشید اونم نصفشو خودم کشیدم