زن و شوهر نبودیم که بگم جا خوابش جدا نکنه شنیده بودم مهمه. بهش گفتم دعوا و بحث کردیم و از هم ناراحت بودیم تحت هر شرایطی باید بهم شب بخیر بگیم...
می رفت مسافرت یا گهگاهی قلیون میکشید بهش گفتم تا وقتی با منی حق نداری و اونم قبول کرد.من درسام زیاده این دو سال آخر گاهی شبا بیمارستان بودم و ممکن بود ارتباطمون خیلی کم بشه می دیدم چطور حواسش هست و درک می کنه.اینا هم به دید چالش بود بفهمه وقتی من تا 7 عصر دانشکده بودم طبیعتا خسته ام و به درکش نیاز دارم.و تمام اینارو رعایت می کرد اوایل تذکر هایی می دادم و از بعدش حواسش بود...
دعوا های بد داشتیم گاهی من اون رو درک نمی کردم گاهی اون من رو ولی برای هم توضیح می دادیم که دوست داریم چه رفتاری باهامون بشه و مدیریت میشد
من آدم کمالگراییم زیادددد که دارم تلاش می کنم درمان بشه گاهی حس می کردم برام کمه غیر مستقیم بهش می گفتم اون می فهمید یادآوری می کرد چه آینده ای باهام داره و مسیر کاریش در چه مرحله ای هست اینم چالشه درک می کرد خصویت اخلاقی بدم رو و راهنماییم می کرد گاهی به شوخی بهم می گفت( چیه باز از من ناامید شدی؟؟)
اونم ویژگی های بد داره مثلا یهو همه چی رو منفی می کنه و بی خودی میره رو مخ الکی مخالفت می کنه منم سعی می کنم اینارو مدیریت کنم
رابطه از نظر هیجانی سرد بشه کاملا طبیعیه قرار شد هر وقت این طوری شدیم بیایم حتی شده برخلاف میل ابراز علاقه کنیم این اتفاق از سمت من خیلی اتفاق میفتاد می دونست نوسانات عاطفی من یکم بالاست کمکم می کرد.4 سال و نیم بزرگ تر از منه بچه بازی هایی اوایل آشنایی داشتم 18 سالگی تا 20 ولی می دونم که کنار اومده با وجود اون همه بچه بازیا. 21 سالگی که رابطه مون عاطفی شد چقدر مرد بود که صبر کرد تا بزرگ بشم.
وقتی اینارو ازش دیدم فهمیدم من انتخابشم نزدیک 7 ماه رابطه مون لانگ شد دورادور حتی یک لحظه نگران نشدم.
به امید خدا فردا خواستگاریمه
یه متن می فرستم تفاوت دوست داشتن و انتخاب خیلی زیباست و کمک کننده