خیلی دلم میخاد مستقل بودن و تجربه کنم خونوادم خیلی سختگیرن یه تار موم نباید دیده شه همش میگن شالتو بکش جلو اصن علاقه ای به تمیز کردن خونه ندارن من خیلی حساسم رو تمیز کردن خونه دلم میخاد همه جا تمیز باشه بوی گل بده ولی هر بار لباساشونو مرتب میکنم دوباره میریزن زیر دستو پا مخصوصا مامانم بابام همش میره خنزل پنزل مسخره توی حیاط شده سمساری بعد میخاد اینارو درس کنه بزاره تو دیوار ولی هیشکی نمیخره داداشام یه خروس جنگی تمام عیارن همش منو میزنن فک میکنن من پسرم چون گاهی باشون شوخی میکنم اینام میگیرن دیگه ول نمیکنن انقد که تموم استخونام درد میکنه ابجیام از حسودیش چی بگم روسریاشون بریم مهمونی چارتا چارتا میپوشن ولی حاضرم به من ندن لباساشونو بابام خیلی تنبله همش کاراسو میندازه بعدا بعد مثلا من در وز بخام سه تاازکارامو انجام بدم میگه همه کاراتو گذاشتی براامروز الان دیگه منم مثل خودشتنبل شدم بعد میگه تو همه کاراتو میزاری برادیقه نود مامانم همش غذای روغنی میپزه آخرش از چربی خون میمیرم همشون تالنگ ظهر خوابن امروز بعد مدتها شیش صبح بیدار شدم افتابو دیدم قشنگ ترین حس زندگیم بود🥲(من بعدگرفتن دوتومن پول سپینو)
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بجای اینا روی خودت کار کن... یه مهارتی یاد بگیر درس بخون... مشغول کن خودت رو. یعن یچی که فرار کنم... بری کف خیابون فکر میکنی خبریه؟ یه کاری نکن که بگی کاش تو همین خونه می موندم...