نه عزیزم من انقدر از دست اینا کشیدم که منم مریض شدم
از مرکز استان اومدم یه شهرستان کوچیک و بدون امکانات که به شدت عقب موندن،سه ساله تا حالا از خونه تنها درنیومدم مادرشوهرم کشیک میده حتی نمیتونم توی حیاط دربیام. فقط هفته ای دوبار شوهرم منو میبره شهر خودم. خواهرشوهرام همسن مامانم هستن بچه هاشون هم سن منن ولی انقدر شر انداختن توی زندگیم حسادت کردن میگفتن این عروس هم باید انقدر خوردش کنیم محدودش کنیم بشه همسطح خودمون.سه ساله پیش مادرشوهر زندگی میکنم دیگه از اون دختر شاد وفعال خبری نیست.همه ی کارام زیر نظر ایناست.
تو خداتو شکر کن از اونا جدایی
چه بهتر که محل نمبذارن،تو مگه احتیاج داری به توجه اونا؟
بخدا منم خونمو از این جا ببرم برای خودم انقدر راحت میشم میرم میگردم .تو هم همین کارو بکن
اینا از وقتی فهمیدن من میخوام از اینجا برم باهام بدتر شدن