خواهش میکنم نترکونید تا سرگذشت من تجربه بشه واسه بعضی ها که تازه اول راه خیانت هستن یا خدایی نکرده بعدها به این راه میخاند برن
۲۰ سالم بود پدرم منو به زور به عقد پسرعموش در آورد
هیچ حسی بهش نداشتم حتی ازش متنفر هم بودم
چندشم میشد ازش ولی با خودم گفتم پول داره شاید خوشبخت بشم ولی دریغ از خوشبختی که نقشه کشیده بودم با پول شوهرم به دست میاد به شدت خسیس بود و بد دهن و بدتر از همه این بود بدم میومد از قیافه اش. خجالت میکشیدم باهاش بیرون برم
ولی با خودم گفتم وقتی بهش تعهد دادم باید دل به دلش بدم و قبول کنم زنش شدم
بقیه اش رو الان تایپ میکنم و همتون رو لایک میکنم