بچه ها مادر من از پدرم جداشده بود و با اقایی آشنا شده بود میخواستن ازدواج کنن
ولی دیگه باهم ارتباط ندارن به خاطر اینکه این آقا خیلی چشم و گوشش میجنبید و با دخترای زیادی ارتباط داشت
از اولین دیدار این آقا با من که خیلی زیاد به من نگاه میکرد درحدی که قشنگ بهم زل زده بود خیلی تابلو و انگاری از من خوشش اومده بود و سر میز شام میگفت با اجازه شما رو به من کرد گفت بریم ویلا باهم
دفعه بعدی من و این آقا یه صندلی باهم فاصلمون بود و مهمونا هم اون طرف بودن زد روی صندلی و بعد بهم نگاه کرد یعنی گفت بیا پیش من بشین بعد که کیک آوردن گفت من زیادمه بیا باهم بخوریم من بلند شدم رفتم چنگال آوردم و بعدش پاشدم رقصیدم و نشستم بهم گفت دیگه نرقصیا به شوخی گفت میزنم تو دهنت دفعه دیگه گفتم چرا بد رقصیدم گفت نه خیلی س.ک.سی رقصیدی
و کلا نگاهتش به جوری بود مثلا من میشستم به پاهام نگاه میکرد و میدید که من بهش نگاه میکنم روشو میکرد اون طرف
بسیار هم این آقا پولدار بود درحدی که فکرشم نمیکنید
و دفعه بعد ما با ماشین خودمون رفتیم و این آقا با ماشین خودش و رفتیم جلو سلام کردیم و این آقا برای اینکه به من بفهمونه ماشین برای خودشه جلوی من درماشینشو باز کرد رفت از پشت پاکت برداشت و به من نگاه میکرد
هستید بقیشو بگم؟؟