امروز چهارمین روزی بود ک پیشم نیستی ،هیچوقت بیشتر از یه شب از هم دور نبودیم ،و هرررررگز نشده که بیشتر از نیم روز صدای همو نشنویم ولی حالا چهار روز گذشته و من فقط و فقط عکساتو دارم ،چهار روزه نه صداتو شنیدم نه صدامو شنیدی نه اون چشمای پر غمتو دیدم ،چقد سخته ،دیگه خودمو نمیشناسم ،منی ک طاقت یه لحظه بی خبری و دوریتو نداشتم الان برام عجیبه که چطور چهار روز تحمل کردم ...از همه بدتر اینکه ۶روز دیگه مونده ...شاید این دوری حکمت خداست ،یعنی الان چ حالی داری درد میکشی ؟داری به بحثای ایم مدت فکر میکنی ؟ دل تو هم برام تنگ شده یا نه ؟
چقد گیجم ،بدون تو زندگی راکد شده ،برای جزعی ترین مساعل خونه هم دیگه نمیتونم تصمیم بگیرم ،الان که نیستی میفهمم قدر بودنتو ،چشامو میبندم و تورو تصور میکنم ،دارم بازوتو بو میکنم ،چقد بوی بازوت برام ارامش بخشه دقیقا مثل بچه شیر خواره ای ک فقط و فقط با بوی مادرش ارامش میگیره ...هنوزم موندم چرا اینقدر بوی بازوت بهم ارامش میده ...یعنی میشه بیای و دوباره اینقد بازوت رو بو کنم تا ارامش بگیرم و بخوابم ،چقد اون خواب شیرین بود برام ولی قدرشو نمیدونستم...بی پناهم بی تو ،ضعیف و شکننده ، دق کردن چ درد تلخ و عمیقیه ...امیدوارم حالت خوب باشه امیدوارم زودتر این ۶روز بگذره و ببینمت ،خدایا خودت مواظبش باش ،خدایا ببینم روزیرو که شاد و خندون اومده خونه ...خدایا به خودت سپردمش ،سالم برش گردون خدای عزیزم ....الهی امین