شاید هرچی سرم میاد از بد ذات بودنمه
دانشجو که بودم یه پسری خودشو بهم خیلی نزدیک کرد البته به اسم ازدواج
ولی چندسال شد هیچ حرکتی نزد همش هم میگفت پول ندارم منم دلم میسوخت واسش که اگه الان ولش کنم گناه داره
ولی چند سال بعدش یهو دیدم یه ۲۰۷ خرید و آیفون خرید و کلا یهو پیشرفت کرد و رفت با یه دختر دیگه و به بدترین شکل ممکن رهام کرد
چندین سال گذشت تا به حالت عادی برگشتم
تو این چند سال اونقدر بد شده بودم که هیچکس نمیتونست باهام صحبت کنه با پدر و مادرم به شدت دعوا میکردم مگه تقصیر اون پیر مرد و پیر زن چی بود
بدترین شبهارو داشتم همش دعوا را مینداختم و دست خودم نبود همش گریه میکردم
بعدش عقد کردم اونم بعد بیست روز طلاقم داد به خاطر اینکه خواهرم مریض شد و میترسید منم مریض شم.
الآنم از یکی خوشم اومد اونم کلا معلوم نیست میخواد. یا نمیخواد
تو این مدت هیچکسو نداشتم
هیچکسو نداشتم
تنهایی تنها
فامیلامونم یهو واسمون کلاس گذاشتن و دیگه محلمون نمیدادن
حس میکنم همه این چیزا سرم اومد چون با پدر و مادرم دعوا میکردم و کلا بد ذات بودم
درک نداشتم
صبر و تحمل نداشتم
به هیچکدوم از آرزوهام نرسیدم
و زندگیم تموم شد دیگه ۲۹ سالمه
همه دخترای کوچیکتر از من عروس شدن رفتن و بچه دارن و...همش هم واسه من کلاس میذارن
دیگه نمیدونم چطوری خودمو جمع و جور کنم