با اینکه من سر دخترم واقعا هیچ زحمتی بهشون ندادم هیچ جوره خیلی دلم میخواد یه بار بگم چرا اینقدر نگرانی ولی جلوی خودم رو گرفتم دخترم الان ۲ سال و۹ ماهش هست
یسری بردارشوهر من گف بچه بیارید ۱دونه کمه..زود ننه و ابجیای جیگرسوخته شوهرم گفتن ن بابا پول دارن مگ
جالبه جاریم یه بار جلوش گفت مادر چرا به من نمیگفتی نیار؟چون اون سه تا بچه داره ولی سکوت کرد و خودش هم میدونه من چقدر مادر خوبی هستم
شاید خودتون خیلی اذیت شدید بخاطر خودتون میگن
خوب شرایط جامعه رو میبینه میگه حق داره
ولش کن هرموقع خواستی بیار
هر موقع هم گفت دیگه نیار فقط بگو توکل به خدا
همه حرفارو به خودتون نگیرید و فکر کنید قصد و قرضی هست
مادره دیگه یک حرفی زده..
بخاطر خودت میگه شاید میدونه پسرش چیع مادرشوهر منم میگ نیارید من خوش حال میشم از اینک بگه بیار ناراحت میشم.بچه جز عذاب و دردسر چیزی نداره بنده خدا لابد ی چیزایی از پسرش میدونه بخاطر خودت میگ
اینجا همه دیدم میگن بیار
ولی به هر حال نباید نظر داد هر کسی صلاح خودشو بهتر میدونه اونام طرز فکرشو قدیمی فکر میکنن باید نصیحت کنن
واقعا عجیبه چرا همچین حرفی میزنه
حالا اگه بچه هاتو نگه میداشت یچیزی
من یه زندایی دارم بچه هاشو میداد مامان بزرگم نگه داره و خودش میرفت سرکار ...بعد تازه بعضی جاها طلبکارم میشد
خلاصه این زندایی هر وقت باردار میشه ما هممون غصه مون میگیره چون بار بچه هاش رو دوش مادربزرگ هفتاد و خورده ای سالمه
ولی چندتا از بارداری هاش ناموفق بودن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
36 ثانیه پیش
36 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز