من نزدیک سه سال پیش خاطر یه دختریو میخواستم بد جور یعنی عاشق شدم واس اولین بار توی زندگیم الانم خیلی از ازدواج این دختر نگذشته نمیخوام بیشتر توضیح بدم چون ذهنم میره سمت اون روزا و اذیت میشم راستش . خلاصه قسمت نشد من به اون دختر بگم تا اینکه شنیدم عقد کرده دختره . یه پنج شیش ماهی گذشت و یه دختری توی اقوام بود خونوادش قبلا من قرار بود یه بخشی استخدام شم خیلی بهم احترام میزاشتن و احوال پرسی میکردن اطرافیانم میگفتن که ازت خوشش میاد و قبولت دارن و خلاصه دوست دارن که دخترشون رو بدن بهت .خلاصه استخدام من کنسل شد و رفتار این خونواده عوض شد ولی من گفتم شاید حساس شدم . نزدیک دو سالی میگذره از اون استخدامی طی این دوسال من اومدم و استاد کار ام دی اف شدم . و تقریبا پنج شیش ماه پیش واسطه فرستادم خواستگاری این دختر فامیلمون که مادرش با حرفاش خیلی زخم زبون زد و دلم رو شکوند واقعا چون که انتظار داشت من همه چیزم توی سن ۲۳ سالگی روی روال می‌بود و اینا به کنار انتظار داشت انقدی پول داشته باشم که ماهانه هم به اونا پول بدم چون ازش شناخت دارم اینا رو میگم یه سری حرفا زد که به گوشم برسونن دلم رو شکوند حالا خدایی در یه حد بودیم چه خونوادگی چه مالی چه چهره اینو میگم که بدونید بخاطر این نبود انتظار داشتن من شروع زندگیم از خودشون بیشتر داشته باشم . حالا من صاحب این شغلم و خدارو شکر درآمد خوبی داره و فقط مونده ابزار بخرم و اینکه همون بخش استخدامیم جور شده و یه سری مراحلش رو پیش بردم و خدا بخواد اینجا هم جور میشه اینم حقوق خوبی داره . مادرم حرف توی دهنش نمیمونه پیش یکی از اقوام گفته و به گوش اونا رسیده حالا مادر این دختره باز مثل قبل احترام میزاره و زنگ میزنه و هی احوالپرسی و این حرفا تا متوجه قضیه من و قطعی شدنش بشه انگار که من حرفاش از یادم رفته . راستش خاطر دخترش رو میخواستم خدایی ولی با حرفاش با بی احترامی ها و طعنه زدنا و تحقیر کردناش به زور از سرم انداختمش آخه من آدم بی شخصیتی یا بی عرضه ای نبودم که اون بخواد اون حرفا رو به من بزنه . سر داستان اولی خیلی عذاب و رنج کشیدم خیلی سخت گذشت بهم تا اینکه دل بستم به این که اینم اینجور شد من آدم رفیق بازی و عیاشی نیستم و دنبال کار و زندگیم بودم و دنبال این بودم که توی این سن و حدودا ازدواج کنم و پام به گناه کشیده نشه و هیج وقت نخواستم وارد رابطه غیر حلالی بشم و اینکه دارم تلاشمم میکنم واس ساختن یه آینده خوب ناشکری نمیکنم ولی راستش دلم میگیره واس اینکه قسمتم شد این آخه حقم نبود
این همون دخترس که میخواست معلم بشه؟
داداش درآمدت چقدرہ؟
تھرانی؟
زندگی شغلی ات که افتاده روی روال.
وضعیت مالی ات هم که میتونه بهتر بشه.
واقعا چند تا ناکامی یا حتی تعداد بیشتر توی روابط عاطفی تو این سن و سال طبیعیه. به خودت ترحم نکن. این موارد برای خیلی از پسرا پیش میاد.
چن سالته؟
یادمه قبلنا هم در موردش تاپیک زدی
رهاش کن بره. یه شروع دوباره داشته باش آنقدر خودت گرفتار گذشته نکن. تو سال جدید برو سمت آدم های جدید و فرصت های جدید.
انشالله خدا قسمت خوبی نصیبت کنه از تعریف شما اینجوری برداشت کردم اون خانواده به اون شغل احترام می‌گذارند نه شخصیت شما
کلا این دخترو بیخیال شو
بدش هرکار میخای بکن
تو همونی بودی که ماهی ۳تومن حقوقته؟
یعنی ب اولی حستونو نگفته بودین
انشالله بهترینا سهمت شه 💚
میفهممم حالتو ولی تحمل کن انشالله که یه دختر خوب و نجیب قسمتت بشه
جوونی سنی نداری اگه از مادره دل چرکینی و اگه یه نمه کینه ای هم باشی مطمئن باش تو زندگی و بعدها روت اثر میزاره.
ولی این حقم به خانواده دختر بده که دلشون بهترین شرایط رو برای دخترشون بخواد .
پسر ده جا بیست جا میره خاستگاری یکیش قسمت میشه زود خودتو نباز و زود دل نبند و از خانواده خوب یک دختر خوب انتخاب کن. انشاءالله که تا سال بعد به خوبی و خوشی بهترین ازدواجو می کنین
هرسری میای همینارو میگی ، حالا یا برو بگیرش یا برو دنبال زندگیت ،اخه تو هنوز خیلی کوچیکی کی وقت کردی چندبار عاشق بشی و شکست عشقی بخوری 🫤 فعلا کار کن همچیت رو اوکی کن تو خوب باشی کیس خوب همیشه هست فعلا زود برات