من یه شهر دیگه دانشجو بودم اونجا بهترین رفیقا رو داشتم رفیقای صمیمی هیچ وقت احساس تنهایی نمیکردم با کل بچه ها کلاسمون صمیمی بودم
فاصله بین کلاسارو باهم میرفتیم بیرون و تفریح
خلاصه حسابی بهم خوش میگذشت کنار دوستام
اما زندگی تو خوابگاه برای منه تنبل خیلی سخت بود انتقالی گرفتم اومدم شهر خودم
این ترم دانشگاه جدیدم اومدم اما تو شرایطیم که همه بچه ها کلاس باهم رفیقن و من تنها موندم
هیچ وقت فکر نمیکردم تنهایی انقد سخت باشه حتی سخت تر از زندگی تو خوابگاه و غذا درست کردن و لباس شستن
نمیدونم چیکار کنم واقعا حالم بده
پشیمونم که انتقالی گرفتم