دیشب خانواده شوهرم مهمونمون بودن بیایین بگم چی شد

سلام دوستان به شدت ناراحتم قلبم درد میکنه اگه به تاپیک های من سر بزنید من اصولا اهل گلایه و شکایت از شوهر و ... نیستم  اما امروز قلبم درد میکنه متاسفانه من همسری دارم که بد اخلاقه نه اینکه بگم همش بد اخلاقه شاید بهتره بگم اخلاق های عجیب داره یه همسر ایراد گیر که تا کوچکترین چیزها دخالت میکنه مثلا تا نحوه چیدمان ظروف در کابینت چگونگی پذیرایی ظرف پذیرایی و ... دیروز گفت برا شام برنج و کباب میپزیم گفتم خورش هم بپزم کنارش گفت نه ما از این اداها که دو نوع غذا لاشه خوشمون نمیاد گفتم سالاد فصل گفت نه فقط سبزی بلاخره من هر چی گفت گوش کردم حوصله نداشتم قبل مهمونی بحث راه بندازم بعد قبل اومدن مهمون رفت آب برنج را گذاشت که می خوام برنج تا نیمدن دم بزارم منم همون موقع پسرم صدام کرد ولی به هر حال موقعی آبکشی اومدم گفتم تو رو خدا این برنج را آبکش نکن این برنج زنده است گفت نه خوبه برو عقب هر چی گفتم گوش نکرد خوب برنج سر سفره خشک بود کباب هم شور بود منم جلو مادرشوهرم گفتم تقصیر همسرجان هر چی میگم گوش نمی کنه خیلی لجبازه گفتم وقتی مجرد بود هم این شکلی بود مادرشوهرم گفت نه اصلا تو آشپزخونه نمی اومد گفتم نه از اون بابت کلا حرف حرف خودشه به شدت لجبازه گفت نه والا من واقعا لجم گرفته بود چون از صبح واسه کوچکترین چیز حق انتخاب را از من گرفت و بداخلاقی میکرد یه هویی همسرم برگشت گفت میدونی چرا اینجور شدم چون میدونم از عهده تو مهمون داری نمیاد من خودم دخالت میکنم واقعا صدای شکستن قلبم را شنیدم پس سال‌های قبل که من بهترین مهمونی را میدادم و بقیه راضی بودن چی پس تپ طول سال که من غذا میپرم و به به  و چه چه میکنه چی از اخلاقش بدم میاد وقتی مهمون می خواد بیاد عصبی میشه و به زمین و زمان ایراد میگیره پسرم دیروز آروم بود ولی چند بار الکی سرش داد زد آخرم اشک پسرم را قبل رفتن مهمون ها در آورد