بس که تمام مدت در حال به رخ کشیدن و افتخار کردن به تمیزی بیش از حد و وسواس گونه اشه ادم میترسه به چیزی دست بزنه همش تذکر میده اخر مهمونی باید همه ظرفای غذا و میوه و فنجوناشو بشوریم پاک کنیم بزاریم داخل کابینت هی میگه رو مبل نریزی دستت چربه به میز دست نزنی ظرف میشوری اب نچکه به کابینت بعد که همه کارارو میکنیم با افتخار همش میگه الان شما برین میخوام جارو بکشم فلان کنم و ...مامانمم هی لوسش میکنه که خودتو خسته نکن و فلان حالا من خودمم خیلی تمیزم و خونه زندگیم زبانزده ولی دیگه نمیام مهمونی و کوفت مهمونم کنم ما راه دوریم هیچوقت تعارف نمیکنه شب و بمونیم مثلا خواهریم بعد جالب اینجاست میاد خونه من اصلا اهمیت نمیده به تمیزی یه ظرف میشوره کثیف نصفه نیمه کاش میشد با خواهر رفت و امد نکنیم تازه یکم که میگذره میاره ملحفه میکشه رو مبلا باید بشینیم رو زمین
تازه ما کلا سالی دو بار میریم خونش اونم یه وعده
پناه بر خدا چطوریه که روی خونه خودش وسواس تمیزی داره ولی برا شما نه😐🤦فقط میخواد به رخ بکشه
خب اصلا نرو
خب نرو نمیدونم چرا خودتونو مجبور میکنید ی جا برید
فامیل شوهرت ک نیس ک بگی شوهرم زورم میکنه
وسواس داره ديگه🤦🏻♀️
توام بهش بگو فقط خونه خودت تمیزی به خونه دیگران اهمیت نمیدی؟ من باشم ک خونشون نمیرم اصلا😐
به مادرت بگو بهش تذکر بده
اون دیگه مریضه
نرو
چرا میخوایی خودتو عذاب بدی بخاطر خواهرت
نرو گلایه هم کرد بگو وقتی میایم انقد میکنی اینجوری بکن نکن مهمونیو کوفت ادم میکنی جالبه خونه بقیه اینجوری نیست توام شستنی ظرفارو الکی اب بکش چیزیم گف بگو تو ک میای خونه ما اینمدلی میشوری پس حرف نزن
متأسفانه تحملش سخته من اصلا جایی که معذب باشم نمیرم
خب نرو خونش
در حد یه ساعت برو برگرد
اومد خونت هم تو هم دقیق مثل خودش رفتار کن
خب دیگه نرو
یبار ک اومد خونت مث خودش رفتار کن ببین واکنشش چیه