مرغ آمین درد آلودی ست کآ واره بمانده
رفته تا آنسوی این بیداد خانه
بازگشته رغبتش دیگرزرنجوری نه سوی آب ودانهَ
نوبت روزگشایش را
در پی چاره بمانده.
می شناسد آن نهان بین نهانان ( گوش پنهان جهان دردمند ما )
جوردیده مردمان را.
با صدای هردم آمین گفتنش، آن آشنا پرورد
می دهد پیوندشان درهم
می کند از یأس خسران بارآنان کم
می نهد نزدیک با هم ، آرزوهای نهان را.
بسته درراه گلویش او
داستان مردمش را
رشته دررشته کشیده ( فارغ ازهرعیب کاورا برزبان گیرند )
برسرمنقاردارد رشته ي سردرگمش را.
او نشان از روز بیدارظفرمندی ست
با نهان تنگنای زندگانی دست دارد
ازعروق زخمداراین غبارآلوده ره تصویربگرفته
ازدرون استغاثه های رنجوران
در شبانگاهی چنین دلتنگ می آید نمایان
وندرآشوب نگاهش خیره براین زندگانی
که ندارد لحظه ئی ازآن رهائی
می دهد پوشیده خود را بر فراز بام مردم آشنائی
رنگ می بندد
شکل می گیرد
گرم می خندد
بال های پهن خود را برسردیوارشان می گستراند