روزای من بعد جدایی

ببین متاسفانه ما زنا چون اگاهی نداریم تمام عمرمون حماقت میکنیم چون فقط طبق سلیقه و اداب و رسوم و حرفای بزرگترا روتین وار زندکی کردیم معنی زندکیو نفهمیدیم چون قدیم به هر قیمت زندکی میکردن مرد خیانت میکرد هوو میورد کتک میزد تحقیر میکرد فحش میداد زن میموند و نابود میشد و احساس خوشبختی میکرد همون حرفا به ما زده شد و ما ترس از جدایی داشتیم در صورتیکه یه زن توانمند برای رسیدن به ارزوهاش برای خوشبختی خودش برای ارامش و جسمو روحش تلاش میکنه به هر قیمت و از منطقه امن خارج میشه ترس از دوری بچه ترس از بی پولی ترس از تنهایی مانع کندن از زندکی که پر از مشکلات و تنشها هست میشع ولی وقتی باهاش مواجه بشی میفهمی راه پول دراوردن هست فقط ترس داشتی که نیست و نباشع 

دوری از فرزند طاقت فرسا هست ولی اگه به عمق داستان فک کنی این بچع در نهایت بزرک میشه و میره سر زندکیش و همه انسانها نهایت تنها میشن و نباید از تنهایی فرار کرد باید باهاش انس گرفت بزرگ شدن بچه در محیط وحشتناک و میدان جنگ هزار برابر از جدایی پدر مادر سختتر هست من پسرم بشدت عصبی شده بود و با جدایی ما به ارامش رسید شصت هفتاد درصد 

شوهرم بمن خیانت میکرد و من فک میکردم چقدر زشت و بد هیکل و حقیرم که حد من این هست که خیانت کنه وقتی رفت متوجه شدم چقدر قدرت زنانکی دارم و توانمند هستم برای رسیدن به زندکی ایده ال حق هر انسانی خوشبختی و ارامش هست و خداوند به هیچ قیمت ظلم رو نمیپذیرع مکه خود انسان انتخاب کنه از منطقه امن خارج نشه بنظرم باید رفت جلو و شجاعت داشت و همه جیزو در زندکی کشف کرد و برای خواسته ها و ارزوها تلاش کرذ این قشنکه 

ببین عزیزم من تمام راهها رو رفتم به نتجه رسیدم که نه من نه بچم تو اون زندگی به خوشبختی نخواهیم رسید دل کندم از همه چی 

من رفاه مالی داشتم چه بسا هر زنی ارزوی رفاهمو داشتم ولی بجرات میگم ارامش نداشتم از زندکیم لذت نمیبردم خنده های از ته دل خودمو دوست نداشتم مردگی میکردم همه چی داشتم یخچالم پره پر بود جیبام پر پول بود ولی هیچ وقت خوشحال نبودم 

جسارت شجاعت رفتن به جلو همه چیو تغییر میده زندکیو حس میکنی بعدش میفهمی چقدر لذت تنهای و ارامش ارزشمند هست 

هیچ کس بجز خود ادم مهم نیست