کلا اخلاق نداره و می دونستم بهم خوش نمیگذره و اوقاتم رو تلخ می کنه. چند تا مسافرت قبلی همین کار رو کرده بود. هر چند خرج صفر تا صد مسافرت هم به عهده من بود.
بدون هیچ برنامه ریزی قبلی ای یه دفعه گفته بریم بندر. من هم پسرم هوایی شده بود که بریم مسافرت، دیگه قبول کردم.
بعد این از سر صبح اینقدر عنق بازی و بداخلاقی درآورد و نیش و کنایه و سر بالا جواب میداد که دعوا شد. تو خیابون جیغ میزدم از شدت عصبانیت، این هم هرهر می خندید. بیچاره پسرم بغض کرده بود و از ترس می لرزید به خودش.با این حال کوتاه نمی اومد و زبون درازی و داد و قال میکرد و بیشتر منو تحریک و عصبی می کرد.
بعد هم می خواستم برگردم شهرمون. به خاطر دل پسرم کوتاه اومدم.اینقدر دلم شکسته که حد نداره. اینا همه رو با اشک نوشتم.