حدودا ۱شاله عقد کردیم
فعلا عروسی نگرفتیم
امشب بعد شام رفتیم عید دیدنی خونه خاله همسرم ، با پدر شوهرم و مادر شوهرم
اونجا که اومدیم بیرون از خونه ، پدر شوهر و مادر شوهرم کفششونو پوشیده بودن داشتن میرفتن، شوهرمم پوشیده بود داشت میرفت که دید من هنوز نپوشیدم ، چون کفشام کتونی بود و بندی
و چون از صبح پریود شده بودم و کمرم درد میکرد و همسرم این قصیه رو میدونست
اونجا که اومدم خم بشم بندامو ببندم، اومد جلو یهو گفت بزار من میبندم ، بعد خم شد و بند کفشامو بست
بعد خاله شوهرم و شوهرش، دم در خونه وایساده بودن مارو مثلا بدرقه کنن، جلو اونا گفت
هم خجالت کشیدم هم خوشحال شدم
وای ینی انقد ذوق کردم و کیلو کیلو قند تو دلم اب شد کا خدا میدونه ، فک کنن دیابت گرفتم 😅😁🤣
کار امشبش هیج وقت یادم نمیره
بنطرتون من اسگلم برا همچین صحنه ای دارم غش میکنم ؟؟؟؟؟
بنطرتون این حس و حالمون بعد اینکه بریم زیر یه سقف هنوز میمونه یا از بین میره ؟؟؟؟