مرا هیچ ساز در گذشته و مرا رها ساز از آینده
در اسارت اسارت ، اشیانه ساز بی بیننده و سراب فریبنده
به انظار و انتظار را چشم بستن و قلب را ساز رستن
در آغوش ، سروش قلب را نکن انکار شود بومی بینگار
دلم میخواد بدونم که شعر هایی که من مینویسم چرتن یانه
بیشترا یا پوزخند میزنن یا چیزی نمیگن و نمیفهمن