اونایی که تو تاپیک داداشم خواست برام مانتو بخره بودن

عزیزم خودتو اذیت نکن

محلش نزار اون اگه راست میگه پولت رو بده تا فردا پولت رو بگیر 

چی بگم عزیزم 

فقط امیدوارم اینا برات کینه نشه و بعداً سر برادر زاده علت خالی نکنی

پولت رو بگیر مانتو دیگه ارزشی ندارد

امقد خودت رو اذیت نکن

یه زنگ بزن به زنداداشت بین احوال پرسیا بگو فلانی امقدر بخم بدهکاره و از پول خودم میخواست برام مانتو بگیره

خواستم در جریان باشی برای همنم دقیقن زنگ زدم

مطمئن باش زن داداشت خوب معنی حرفت رو میگیره

ول کن هیچ خواهر شوهری نبوده که از عروسشون خوشش بیاد. اینطوری خودتو آزار نده. فکر کنم مجردی اینقدر حساسی آره؟

پولی که پارسال دادید رو به نرخ طلا یا دلار حساب کنید و پس بگیرید.

از این به بعد هم با قانون حساب حساب، کاکا برادر پیش برید! 

عزیزم بعضی وقتا همین کدورتا باعث کینه میشه هر چه قدر هم که آدم مهربونه باشه ذاتا‌

میگم فراموش کن کلا برا آرامش روان خودت 

منم جات بودم ناراحت میشدم

عزیزم رفتار تندی نکن ولی فاصله بگیر .بذار خرید هم دوتایی برن.بگو ناراحت نیستی ومهم نیست که چه فکری میکنید.با برادرت هم با آرامش صحبت کن بگو پول رو اگه میخوای بده نمیدی هم هیچی من اگه لباس بخوام خودم میخرم

برادرت رو هم ناراحت نکن اون گناهی ندارم.اصلا هیچکدوم گناهکار نیستید.خودت رو هم بیشتر از این ناراحت نکن ارزشش رو ندارم خوش باش اینا میگذرن ولی خوب دیگه

زن داداش منم چند بار از این کارها کرد ولی دیگه طوری شده دیگه برام کارهاشون ارزشی ندارند الآنم چند ساله عیدی هم نمیاره خیلی راحتم چون منتی سرم ندارن

بگذر تا خودت در آرامش باشی .با قلب خودت زندگی کن تو ۴۰سالگی میبینی که چقدر راحتی وآرامش داری .

خوشگلم ناراحت نباش آرامش داشته باش.بوسسسسس

اسی من وقتی برادر مجرد بود همیشه باهم می‌رفتیم خرید..تفریح...گشت و گذار....داداشم ازدواج کرد و دقیقا همون ماه پدرم فوت کرد..داداشم ۲۴ساعت تو اون روزای سخت نامزدشو می‌برد اینور اونور و حتی یکبارم ازم نپرسید ک ورا بعد از هفت الی هشت ماه لباس سیاهت رو در نیاوردی....منم خیلی اذیت شدم..ولی به خودم اومدم دیدم حق داره...اونم حق زندگی رو داره ک‌خودش دوست داره....قطعا اینطوری براش خوشایندتر بود ...برام سخت بود ولی سعی کردم خودمو آروم کنم....توام آروم باش....و بهش حق بده ک‌وارد یه رابطه ی خاص و جدید شده....

اسی منم یه خاطره مشابه تو دارم امشب تایپیکت را خواندم یادم آمد با تمام وجودم درکت میکنم .با این تفاوت که من جای تو بودم و خواهر شوهرم این کار زنداداشت را کرد.دقیقا بار اول همین جور با تلفن با شوهرم دعوا میکرد و متاسفانه چهار سال تمام مثل کبک سرم زیر برف بود و باور نمی‌کردم که داره ریشه زندگیم را میزنه....فکر میکردم سرم به زندگیم باشه ضربه نمی‌خورم ولی هم از نظر عاطفی و هم از نظر مالی زندگیم ضربه وحشتناک خورد پدرم درآمد تا دوباره زندگیم را به روال عادی رساندم..... بحث سر عروس و خواهر شوهر و ..... یا حتی سن و سال و ...‌ نیست. بحث سر این هست که یه نفر آرامش و روال زندگی یکی دیگه را خراب می‌کنه.به قول خودت یادش میافتم انگار یه بغض میشه تو گلوم با اینکه زندگی خیلی خوبی دارم.