منو دوستم با هم و به مدت یک سال و نیم وارد یه شهر و یک اجتماع جدید شدیم (نپرسید کجا و کی و ..).
هر دو درونگرا بودیم ، من خجالتیتر بودم ولی تمام تلاشمو میکردم که معلوم نشه.
از همون روزای اول ، ادمای اون محیط به دوستم توجه بیشتری داشتن و منو نادیده میگرفتن. باید تلاش میکردم ، باید پیشقدم میشدم تا باهام حرف میزدن. هیچوقت منو نخواستن. کم کم کشیدم کنار ، بعد از اون اونا لج میکردن و من ذره ذره نابود میشدم با کاراشون ، حرفاشون.
یه دلیلش حسادتشون بود (از جایی شنیدم) ولی بچهها حتما دلیل دیگهایم هست دیگه نه؟ ممکنه تراپیستم دروغ گفته باشه ، ممکنه من زشت باشم؟ ممکنه نقصی داشته باشم؟
چرا اخه اینطوری باهام رفتار میشد؟
چرا اینطوری طرد میشدم؟