اونا هم دیدن گول نخورد خواستن باهاش راه بیان و بهش گفتن تو بیا توذاون کوزه که درش و با پارچه قرمز پوشونده بودن
گفتن بیا و پیش ما بمون ما چیز میز میدیم پ با هم کار میکنیم
در مقابل جادوگر قبلیه هم ازت محافظت میکنیم( دوستان توجه کنید کسایی که مثل من دچار طلسم شدن ،همچین کثافتایی مارو طلسم میکنن ولی برای باطل شدنش خودشون هم نمیتونن کاری انجام بدن)
گفت شما و گروهتون به یه ورم چرکی ها فک کردید چز میام و پیش شما میمونم و یه چیزایی هم به زبان دیگه ای که خیلی شلیه عربی بود ولی کامل عربی نبود میگفتم
خودشونم تعجب کردن و خندیدن
گفتن باشه حالا که راه نمیای مجبورت میکنیم و جن هامونو احضار میکنیم
یه چاقو گذاشته بودن وسط سرم
و یکی مثل همون شان بابا که خودشو با زنجیر میزد این خودشو با یه شمشیر آهتی بزرگ و سنگین میزد
موهامو وا کرده بودن
و یکیشون مشروب خورد و یه وردهایی خوند و یه شیطان داخل بدنش حاضر شد
و قتی شیطان داخل بدنش حاضر شد شبیه سگ شد پ منو بو میکشید و دورم مثل سگ میچرخید
و من در حالیکه خودم زهر ترک شده بودم
اما بدنم که در تسخیر اون موجود بود خیلب راحت و ریلکس با یه لبخند کریه نشسته بود
ناسی نورجان و مادرم و حتی خود حنیف زهر ترک شده بودن
اونیکه تسخیر شده بود مثل سگ دورم چرعید پ محکم کلی و زد وسط سرم من همچنان راحت و ریلکس با همون وضع نشسته بودم
ضربه رو که زد حس کردم سرم خیس شد
شاید خون بود نمیدونم ولی ضربه بدی بود
و ماسی نورجان شروع کرد گریه کردن و خواست منو بگیره
که اون جادوگرا گفتن نزدبکش نشید و بدنش رو لمس نکنید
چون دور من دایره کشیده بودن و مسی حق نداشت وارد اون دایره بشه یه جورایی و بهم دست بزن
حتی چادرم که از سرم افتاده بود رو هم نذاشتن درست کنه