2777
2789
عنوان

داستان زندگی من واقعی اما ترسناک

| مشاهده متن کامل بحث + 21048 بازدید | 495 پست

مامان ها✋✋ طاها من مشکل توجه تمرکز و تاخیر کلام داشت.

دو سال برای گفتار درمانی حضوری می‌رفتیم که بی نتیجه بود.😔

تا با خانه رشد که صد تا درمانگر تخصصی گفتار و کار و روانشناس آنلاین هستن آشنا شدم، برای هر مشکلی هم آقای خلیلی بهترین درمانگر رو بهم معرفی کرد. 

این مدت خدا رو شکر پسرم خیلی پیشرفت کرده.🤩🤩

اگه نگران رشد و تربیت فرزندتون هستین خانه رشد عالیه. شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید.

دوستان بابت اینکه نگرانتون کردم عذر مبخواد یادآورب این خاطرات برام خیلی سخته و خدا شاهده بدون گریه ن ...

دوستان این کاربری دوم خودم هست 

الان خواستم جواب دوستان رو بدم اشتباهی با اون پست گذاشتم 

این کاربری دوم رو زده بودم 

که داستان زندگیمو باهاش بنویسم و شناسایی نشم 

که پستاش با تاخیر گذاشته میشد 

آخر با کاربری اصلیم گذاشتم

به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن،که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی،غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد،که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

و جمعه شد و حالم بازم خوب نشد

مرده گفت درسته نشده ولی من دست نمیکشم و تا آخر ادامه میدم شما میتونید برگردید شهرتون  ولی من همچنان پیگیر هستم و روی این مشمل همچنان کار انجام میدم تا کم کم کامل از بین بره

من دیگه از خوب شدنم ناامید شده بودم و فقط میخواستم برم پیش بچه هام

ولی اینا گوش ندادن و باز یه آدرس دیگه گرفتن و من و بردن اونجا

اینا کامل بی دین بودن پ بهشون میگفتن «گرو»

خودمم نمیدونم «گرو» چه کوفتی هست چیزیرو شنیدم میگم

باز رفتیم داخل یه محله درب و داغون دیگه

داخل خونشون درو دیوارا از شدت چرک سیاه بود

نمیدونم شاید مکانیکی چیزی بود چون اندازه یه گاراژ کثیف بود

من و مادرم و حنیف و ماسی نورجان

به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن،که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی،غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد،که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

نمیدونم این داستان ترسناک زندگیم از کجا شروع شدو نمیدونم برای تعریفش تا کجا برگردم عقبشاید قبل از تو ...

دو ساعت بعد لایک کنید بخونم دارم میرم بیرون 

کلثوم اکبری هستمه ساکن ساری . مره جنون دست هداعه مه دست نیه . سیزده تا بیه چهارده تا بیه پونزده تا بین ندومبه. ندومبه یه ماه کشیه بیست روز کشیه دو ماه کشیه یکسال کشیه ندومبه.قرص هداعهههه قرص قننند ....با حوله ...

بیشتر ببینید

این هم مثل اون هندو که جگر خام خورد و کارهای چندش انجام داد(همون که قبلا گفتم جگر خام خورد اون موقع اسمش یادم نبود الان اسمش یادم افتاد شان بابا اسمش بود،و این یکی بنگالی هم رانا اسمش بود) این گرو هم بالای طاقچش ازون بت ها گذاشته بود ،ازونا که سر فیل دارن فک کنم

خلاصه این یکی پول و اول کار گرفت

یه پارچه قرمز و هفت تا لیمو آورد  مثل دایره گذاشت روشون هزار مدل پودر مثل ادویه بود چه کوفتی بود نمیدونم هی میریخت وسط دایره

به مامانم گفت که این لیمو رو بمیرید برید اتاق بغلی و به تمام بدن دخترتون بمالید

که ماسی نورجان مامانم انجام دادن

قدمام خیلی سنگین بود انگار دوتا وزنه ده کیلویی روی دوتا پام بود

خلاصه این کارارو کرد

چن نفر بودن یکی اینکار و میکرد

یکی میرفت در حین عملیات بت و عبادت میکردند به روش خودشون

یه عود کذاشته بودن زیر دماغ من

و منم قیافم طوری کرده بودم انگار اینارو آدم حساب نمیکردم و خودم خیلی بالاتر از این حرکات میدیدم

به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن،که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی،غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد،که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

یه بت هم درست کرده بود و با گل مثل اینکه (شبیه یه آدمک گلی)

حالا فهمیدم اینکه این (شیطان) میگفت جادوگر قبلی   مادرم رو داخل بت زندانی کرده تا من مهتاب و بکشم منظورش چی بود 

چون اینا هم میخواستن اینو گول برنن و انتقالش بدن داخل اون بت 

ولی این زرنگ تر از این حرفا بود 

(فک کنم دلیل باهوشیش هم این بود که برعکس بقیه که موقع تسهیر ذهنشون از کار میفته و بیهوش میشن و ذهن پ جسمشون رو جن یا هر چی که هست کامل در اختیار میگیره ،من اینطور نبودم و هبچ وقت ذهنم و هپشیاریم از کار نیفتاد و اون هیچ وقت نتونست ذهنم و کانل تسخیر کنه 

و من هم با حضور ذهن اونجا وجود داشتم 

و وقتی دعانویس یا جن گیر یا هر کوفت دیگه ای میخواست اینو گول بزنه ذهن من راست و دروغ رو تشخیص میداد و اون شیطان هم میتونست ذهن منو بخونه و وصل بود بهم 

و اینطور کامل میفهمید و قضیه براش روشن میشد و گول نمیخورد

و گرنه انسان خیلی موجود باهوش تری از اجنه هست،اونا فقط در دروغ گفتن استعدادشون بالاتره ،که در حال حاضر شیطان تو این رشته هم از اون جلو زده)

خلاصه گول نخورد و نرفت تو بت آدمکی

به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن،که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی،غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد،که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

خلاصه جیغ جیغاش که تموم شد گفت وی سد دختر گف انگار فقسه سینم و یکی باز کرده با ناخن چنگ انداخته تو پ ...

عزیز میشه اون فصل جدید و سوالاتی که از مولوی کردی رو هم بگی برامون به شدت مشتاقم به این موضوعات

اونا هم دیدن گول نخورد خواستن باهاش راه بیان و بهش گفتن تو بیا توذاون کوزه که درش و با پارچه قرمز پوشونده بودن 

گفتن بیا و پیش ما بمون ما چیز میز میدیم پ با هم کار میکنیم 

در مقابل جادوگر قبلیه هم ازت محافظت میکنیم( دوستان توجه کنید کسایی که مثل من دچار طلسم شدن ،همچین کثافتایی مارو طلسم میکنن ولی برای باطل شدنش خودشون هم نمیتونن کاری انجام بدن)

گفت شما و گروهتون به یه ورم چرکی ها فک کردید چز میام و پیش شما میمونم و یه چیزایی هم به زبان دیگه ای که خیلی شلیه عربی بود ولی کامل عربی نبود میگفتم

خودشونم تعجب کردن و خندیدن 

گفتن باشه حالا که راه نمیای مجبورت میکنیم و جن هامونو احضار میکنیم 

یه چاقو گذاشته بودن وسط سرم 

و یکی مثل همون شان بابا که خودشو با زنجیر میزد این خودشو با یه شمشیر آهتی بزرگ و سنگین میزد 

موهامو وا کرده بودن 

و یکیشون مشروب خورد و یه وردهایی خوند و یه شیطان داخل بدنش حاضر شد 

و قتی شیطان داخل بدنش حاضر شد شبیه سگ شد پ منو بو میکشید و دورم مثل سگ میچرخید 

و من در حالیکه خودم زهر ترک شده بودم 

اما بدنم که در تسخیر اون موجود بود خیلب راحت و ریلکس با یه لبخند کریه نشسته بود 

ناسی نورجان و مادرم و حتی خود حنیف زهر ترک شده بودن 

اونیکه تسخیر شده بود مثل سگ دورم چرعید پ محکم کلی و زد وسط سرم من همچنان راحت و ریلکس با همون وضع نشسته بودم 

ضربه رو که زد حس کردم سرم خیس شد 

شاید خون بود نمیدونم ولی ضربه بدی بود 

و ماسی نورجان شروع کرد گریه کردن و خواست منو بگیره 

که اون جادوگرا گفتن نزدبکش نشید و بدنش رو لمس نکنید 

چون دور من دایره کشیده بودن و مسی حق نداشت وارد اون دایره بشه یه جورایی و بهم دست بزن 

حتی چادرم که از سرم افتاده بود رو هم نذاشتن درست کنه

به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن،که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی،غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد،که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

خدا شاهده از یادآوریش الان استرس گرفتم و بدنم دوباره داره میلرزه 

خدا لعنت کنه جادوگر هارو 

با همینکارا آدم و طلسم میکنن و یه شیطان وارد بدن انسان میکنن 

ولی نمیتونن درش بیارن فقط زورشون به خرابکاری میرسه 

هزار بار لعنت به جادوگر 

به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن،که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی،غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد،که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

اگه یرم فقط شوهرم. بچه ها همرام هستن شوهرم که نمیتونه بیاد بخش خانم ها بعد منم که حالم دست خودم نیس ...

عزیزم اخیرا تو زندگی پس از زندگی یکی از تحربه گرا گفت که فرشتگان اجازه ی ورود این موجودات را به داخل حرم نمیدن. احتمالا شما بتونی بری داخل و مطمعن باش حالات عجیب بهت دست نمیده

احتمالا به خاطر تاثیر زیاد این موجودات حالت خواب آلودگی داشته باشی فقط وگرنع جیغ و داد اونجا نمیکنی. در رواق ها همسرت هم میتونه پیشت بشینه . پنجره فولاد بیرون و داخل حیاط یا به قولی صحن هست جای خانمها اندازه ی ۱۲ متر جداست که دیوار نداره میتونی روبروی پنجره فولاد بشینی و درد دل کنی. یکی از جاهایی که من توصیه میکنم بری مسجد جمکران هست، این مسجد به قدری پاک و مطهر هست که اگر طبق روایت منسوب به حضرت مهدی عج دو تا نمازش رو بخونی مثل اینه در کعبه نماز خوندی. چند مورد شفای اهل سنت به دست امام زمان عج در همین مسجد اتفاق افتاده. شما که تا پاکستان رفتی با امید برو در خونه ی امام زمان عج مطمعن باش ناامیدت نمیکنه. من خودم مشکل مشابه شما دارم ان شاالله شفا بگیری منم التماس دعا دارم برام دعا کن.

برای حاجتروایی در تاپیکم با عنوان تاپیک جامع هدیه به حضرت ابالفضل ع شرکت کنید، ولو با یک صلوات. ان شاالله حاجتروا باشین دوستان گلم🤲🌹

اگه کسی از دوستان خادمی کسی میشناسه که منو بهش معرفی کنه اونجا ممنون میشم چون من حالت عادی نیستم و م ...

من یه خادم حرم امام رضا میشناسم البته خودم ارتباطی ندارم و نمیدونم به شما کمک کنه یا نه آیدی ایتاشو بهت میدم خودت بهش پیام بده

برای حاجتروایی در تاپیکم با عنوان تاپیک جامع هدیه به حضرت ابالفضل ع شرکت کنید، ولو با یک صلوات. ان شاالله حاجتروا باشین دوستان گلم🤲🌹

ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792