2777
2789
عنوان

داستان زندگی من واقعی اما ترسناک

| مشاهده متن کامل بحث + 21493 بازدید | 496 پست

بعد این بیشتر منزوی شدم 

تا بچه ها رفتن مدرسه کلاس دوم که بودن دیدم من روز به روز دایره انزوام کوچک تر میشه 

از خونه رسید به اتاق از اتاق هم فقط یه گوشش مینشستم جای همیشگی 

هر جای دنیا بودم فرار میکردم میرفتم اون گوشه اتاق

به شوهرم گفتم دارم دیوانه میشم نمیدونم

حس دلتنگی دارم نمیدونم واسه کی 

دلشوره دارم نمیدونم واسه چی 

شوهرم به یه عالم روحانی مراجعه کرد اون حساب کتاباش و انجام داد گفتن من تشخیصم جادوئه 

باید بیاید زاهدان حضورز از راه دور نمیتونم کاری کنم 

پول و اینام نمیخوام فقط یه گوسفند باید قربونی کنید 

ما هم گفتیم باشه ولی هی شوهرم پشت گوش انداخت به خاطر کارو...

چند جا دیگه هم گفتن همین حرف و

مادر شوهرم برامون مقداری دعا گرفت 

که باید داخل آب میشستیم و با آبش غسل میکردیم گفتن آبش نباید بره فاضلاب 

ما هم تو حیاط شستیم 

آخیش چند ماهی اون استرس ها و جنک اعصابا و البته دردا آروم شد 

تازه اومدیم زندگی کنیم که برگشت 

منم اینجا از دوستان ذکر سوره رحمان و و و و 

رو یاد گرفتم و خیلی قرآن میخوندم ولی هیچی به هیچی 

یه حافظ بود مادرم شمارشو داد به شوهرم گفتم باهاش حرف زد باز اونا رو استفاده کردیم یه ماه خوب شد 

ولی بعدش بدتر

دیگه شبا خواب نداشتم اوضاع خانوادگی کلا آشوب 

پشت سرهم بدبیاری

تو همین اوضاع ماه شعبان پارسال بود چابهار بارندگی شدید بود خاله بزرگم (که خواهر ناتنی مادرم هست و بی اولاد هست) لیز خورد و کمرش شکست 

آوردنش خونه مادربزرگم و خاله کوچیکم(این دو تو حیاط بودن)

چون خالم دست تنها و کمر خودش مشکل داشت بود مادرم تهران بود منم کمکی رفتم پیششون با بچه هام پرستاری خالمو مبکردم 

البته این سال دیگه از سر تنهایی رفتم بدون کنکور دانشگاه ثبت نام کردم و ترم اول رد کردم که ترم دوم خالم افتاد

دیگه بین درس و بچه داری پرستاری خالم و هم من و خاله کوچیکم میکردیم 


به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن،که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی،غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد،که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

مامان ها✋✋ طاها من مشکل توجه تمرکز و تاخیر کلام داشت.

دو سال برای گفتار درمانی حضوری می‌رفتیم که بی نتیجه بود.😔

تا با خانه رشد که صد تا درمانگر تخصصی گفتار و کار و روانشناس آنلاین هستن آشنا شدم، برای هر مشکلی هم آقای خلیلی بهترین درمانگر رو بهم معرفی کرد. 

این مدت خدا رو شکر پسرم خیلی پیشرفت کرده.🤩🤩

اگه نگران رشد و تربیت فرزندتون هستین خانه رشد عالیه. شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید.

برای منی که منزوی بودم اینهمه شلوغی داشت خفم میکرد این اواخر تنهایی جاشو داده بود به تنفر از آدما 

اصلا حوصله آدم ها رو نداشتم 

خونه فامیلمون یه عالم بزرگی اومد از علمای مدارس دیوبند فک کنم اسمشه (حافظم جدیدا خیلی ضعیف شده کلمات و گم میکنم و تمرکز ندارم)

منم خیلی ایشونو قبول داشتم شوهرم و گفتم تو همش مریضی برو پیشش(شوهرم سردرد شدید داره همه جا دکتر و چکاپ کرده ولی در حد میگرن تشخیص دادن ولی هفته ای چن بار میره بستری ساعتی میشه)

شوهرم رفت ایشون براش قرآن خوندن 

و ازش پرسیدن آیا خواب های عجیب میبینی

شوهرن گفته من نه ولی خانمم چرا 

گفته برو مشکل از تو نیست از خانمته

به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن،که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی،غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد،که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

من به این نتیجه رسیدم که در دوران بارداری مادرت یه شخصی حالا بنا به هر دلایلی دعا نوشته تا زندگی مادر‌وپدرتو داغون کنه و همچنین زندگی بچه تو شکمشو که شما باشی.شما یه سر برو مشهد،همین که وارد حرم امام رضا(ع) بشی دعا و طلسمت باطل میشه

منم اونموقع پرستار خالم بودم ولی چون همه جا ایشونو دعوت میکردن یه روز خونه پسرخاله مامانم دعوت شد 

مامان بزرگم و خالم گفتن که من حتما برم پیشش

رفتم اونجا فک کنم دبگ ماه رمضان شده بود بعد افطار و تراویح مولوی اومد 

من و دختر پسر خاله مامانم رفتیم پیشش 

البته مردم زیادی اومده بودن 

پسرخاله مامانم بهش میگم کاکا مارو جدا برد که اگه بهو کنی شدیم جلو بقیه نباشه 

خلاصه مولوی صاحب ازمون سوال پرسید اول در مورد خوابهام و حالتهام منم بهش همه چیو گفتم 

(این و هم بگم که این اواخر به لطف نی نی سایت بود یا حس درونی خودم بود من رو  جور چیزا خیلی کنجکاو شده بودم و حتی چند باری یه حالت جدیدی برام ظاهر شد که موقع قرآن خوندن پیشونین بی حس میشد منم به لطف بچه های اینجا فکر میکردم چشم سومم داره فعال میشه 🤷‍♀️ و دو سه بار موقع قرآن خوندن از جلوم سایه رد شد که گذاشتم پای خطای دید و خستگی ،اونجوری هم نبودم که از سایه بترسم ،چابهار فاضلاب شهری نداره و ما اونجا هر خونه چاه حفر میکنیم و خیلی تند تند هم پر میشه منم چون درس میخوندم بعضی وقتا مجبور میشدم ساعت دو سه تو حیاط ظرف بشورم ولی همیشه زیرلب ذکر گویان بودم،چون میدونستم موجودات خدا چه خوب چه بد وجود دارن)




به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن،که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی،غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد،که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

من به این نتیجه رسیدم که در دوران بارداری مادرت یه شخصی حالا بنا به هر دلایلی دعا نوشته تا زندگی ماد ...

رفتم حرم امام رضا مشهد چند سال پیش

به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن،که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی،غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد،که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

خلاصه ما دوتا من و دختر کاکا علائم و برای مولوی گفتیم 

دختر کاکا هم میگفت 

یه بار شب از عروسی برمیگشتن دیر وقت بوده 

دیگه ازونشب به بعد هر شب از ساعت دو دست راستش درد میگیره و کابوس میبینه

مولوی به کاکا گفت شلنگ داری 

من گفتم ما دیگه مردیم میخواد مارو با شلنگ بزنه 

کاکام بدون حرف رفت شلنگ و آورد 

منو گفت یه سر شلنگ و بگیر نزدیک گوشت یه سر شلنگ هم گرفت نزدیک دهنش شروع کرد خوندن 

گفت هر حالتی بهت دست داد بم بگو

به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن،که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی،غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد،که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

یه مدت دائما تو خونتون صوت قران باشه.صبح از خواب پا میشی صوت قران بزار.روزی دوبار اینکارو تکرار کن

عزیزم تا آخر تاپیک باش تا من یگم چکارا کردم

به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن،که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی،غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد،که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

ببین یه چیزی بگم شاید خیلیا بریزن سرم الان.آهنگ‌و موزیک باعث میشه اجنه و شیاطین بیان دورت.عادت کن آهنگ گوش ندن و توخونت مخصوصا نزار.فقط صوت قران دانلود کن و گوش بده.خدا تو قران میفرمایند که از طریق قران میتونید دعا و طلسم رو دفع کنید.به طور مستمر قرارن گوش کن و صداشم تو خونت بلند کن که بشدت از اطرافت دور میشن

شروع کرد به خوندن آیات تو گوشم یهو پشت گردنم که همیشه درد میکرد سنگین شد من به حالت قوز نشستم 

قفسه سینم تنگ شد و نفسم بالا نمیومد 

سنگینی عجیبی گرفتم 

بعد که تموم شد گفت چطورز 

گفتم اینطوری 

حالا نوبت دختر کاکام بدد 

داد گوش اون تا شروع کرد تپ گوشش خوندن 

اون طوری جیغ میزد انگار داشتن میکشتنش 

هی میزد خودشو پ اصلا کنترل نمیشد کردش 

کاکام پرید که زنش و صدا کنه مولوی همچنان میخوند 

با اشاره بهم گفت شلنگ و توگوشش ثابت نگه دار و نوک دماغش و بگیر تکون نمیخوره 

منم همین کارو کردم


به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن،که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی،غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد،که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

ببین یه چیزی بگم شاید خیلیا بریزن سرم الان.آهنگ‌و موزیک باعث میشه اجنه و شیاطین بیان دورت.عادت کن آه ...

من اصلا گوش نمیدادم تا الان چند ماه پیش طی اتفاقاتی که افتاد و مادربزرگم و از دست دادم ،تو غربت بودم حتی ندیدمش اونجا یه کم آهنگای دلتنگی گوش میدادم قلبم آروم شه

به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن،که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی،غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد،که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

خلاصه جیغ جیغاش که تموم شد گفت وی سد 

دختر گف انگار فقسه سینم و یکی باز کرده با ناخن چنگ انداخته تو پهلوهام و صورتم 

گفت دوتا لیوان آب بیارید 

آوردن 

اول واسه اون دم زد گفت چه مزیه 

اون خورد گفت مزه لجن و همش اوق میزد 

برای من دم زد 

من گفتم فقط مزه ی آب مونده تو شلنگ و میده البته یه کم

بعدم 

با کاکا حرف زد 

گفت این روستایی که شما هستید باستانی و قدیمیه و جن زیاده

اونو یادم نیست چی گفت 

ولی منو گفت شاید اذکار زباد گفتی بعضی اسماء الهی جلالی ان و نباید زیاد گفته بشن سنگینی میاره 

و بعد من یه سری سوالات ازش پرسیدم در مورد بیماریم نبود اینجا بگم باید براش یه فصل جدا باز کنم که ولش کن 

کاکام گفت مولوی خببب حالا اینارو چکار کنیم 

گفت بعدا معلوم میشه 

باید ببینم همینجا تموم میشه یا بدتر میشن

به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن،که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی،غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد،که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

من تا وقتی اومدم خونه خاله هنوز حالم بد بود 

ولی همه چیو به شوخی گرفتم و نفهمیدم چه بلایی سرم اومده و روزگار چه بد قصه ای برام نوشته

شام نتونستم بخورم 

بعد سبک تر شدم 

آخر شب که خواستم قرآن بخونم دیدم باز قفسه سینم و سنگینی ها برگشت 

منم فک کردم عوارض هموناست سنگینیش به بدنم مونده و خوب میشم 

خلاصه چند روزی گذشت ولی دردا همچنان بود و بیشتر و بیشتر میشد

به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن،که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی،غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد،که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792