2777
2789
فقط 1 سوال خدایی که خیلی مهربونه و از مادر به ما نزدیکتره چطوری به بعضیا مرگهای خیلی دردناک و بد مید ...

دوست عزیز منم این سوالاتو داشتم و خیلی هم تحقیق کردم، اما متاسفانه اینجا جای بحث درمورد این چیزا نیست، اینها به یه سری از عوامل زمینی بستگی داره و واقعا خداوند هیچ فرقی بین بنده هاش نزاشته و نمیزاره

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

من از این دنیا و آدماش بیشتر میترسم

بهترین بنده های خدا سختترین امتحانا رو میدن 

درسته همتونو خیلییی دوست دارم💕 درسته همتون خیلیییی عشقین💕ولی با احترام هیچ درخواست دوستی رو قبول نمیکنم 💕
خدا هم منو فراموش کرده یا شایدم از زجر کشیدنم لذت میبره....هرشب با گریه و زجه التماسش میکنم که فقط ی ...

اشتباه میکنی شاید واقعا خودتی که راهو داری اشتباه میری عزیزم

داشتم خفه میشدم.که یهو افتادم برای چند ثانیه پرت شدم به یه جای دیگه.انگار صدسال بود اونجا بودم.عمیق. ...

چیشدکه داشتین خفه میشدین؟

خدایاماراآن ده که آن به،ومگذارمارابه که ومه!!!🌺به فرموده حضرت آقا:دربیت المقدس نماز خواهیم خواند.ان شالله به زودی🌺🤲


فقیه بزرگ، عارف نامدار، فیلسوف بزرگوار، ملا احمد نراقی در کتاب شریف طاقدیس نقل می کند:

موسی به جانب کوه طور می رفت، در میان راه گبری پیر را که آلوده به کفر و گمراهی بود دید، گبر به موسی گفت: مقصدت کجاست، از این راه به کدام کوی و برزن می روی، با چه موجودی نیت سخن داری؟ جواب داد: قصدم کوه طور است، آن مرکزی که دریایی بی پایان از نور است، به آنجا می روم تا با حضرت حق مناجات و راز و نیاز کنم و از گناهان و معاصی شما از پیشگاهش عذرخواهی نمایم.

گبر گفت: می توانی از جانب من پیامی به سوی خدا ببری؟ موسی گفت:

پیامت چیست؟ گفت: از من به پروردگارت بگو در این گیر و دار خلقت، در این غوغای آفرینش، مرا از خداوندی تو عار می آید، اگر روزی مرا تو می دهی هرگز نده، من منت روزی تو را نمی برم، نه تو خدای منی و نه من بنده ی تو! موسی از گفتار آن گبر بی معرفت و از آن سخن بی ادبانه در جوش و خروش افتاد و پیش خود گفت: من به مناجات با محبوب می روم ولی سزاوار نیست این مطالب را به حضرتش بگویم، اگر بخواهم در آن حریم، حق را رعایت کنم حق این است که از این گفتار خاموش بمانم.

موسی به جانب طور رفت، در آن وادی نور با خداوند راز و نیاز کرد، با چشمی اشکبار به مناجات نشست، خلوت با حالی بود که اغیار را در آن خلوت راه نبود، گفت و شنیدی عاشقانه با حضرت دوست داشت، وقتی از راز و نیاز فارغ شد و قصد کرد به شهر برگردد، خطاب رسید: موسی پیام بنده ام چه شد؟

عرضه داشت: من از آن پیام شرمنده ام، خود بینا و آگاهی که آن گبر آتش پرست و آن کافر مست چه جسارتی به حریم مبارک تو داشت!

خطاب رسید: از جانب من به سوی آن تندخو برو و از طرف من او را سلامی بگو، آنگاه با نرمی و مدارا این پیام را به او برسان:

اگر تو از ما عار داری، ما را از تو عار و ننگ نیست و هرگز با تو سر جنگ و ستیز نداریم، تو اگر ما را نمی خواهی، ما تو را با صد عزت و جاه می خواهیم، اگر روزی و رزقم را نمی خواهی، من روزی و رزقت را از سفره ی فضل و کرمم عنایت می کنم، اگر منت روزی از من نداری، من بی منت روزی تو را می رسانم، فیض من همگانی، فضل من عمومی، لطف من بی انتها، و جود و کرمم ازلی و قدیمی است.

وقتی موسی از کوه طور برگشت، گبر پیر به موسی گفت: اگر برای پیامم جواب آورده ای بگو.

آنچه را خداوند فرموده بود موسی برای آن کافر تندخو گفت. گفتار حق، زنگ کفر و عناد را از صفحه ی جان آن کافر پاک کرد، او گمراهی بود که از راه حق پس افتاده بود، آن جواب برای او همانند آواز جرس بود، جان گمراه از تاریکی همچون شب تار بود، و آن جواب برایش همچون تابش نور آفتاب.

از شرم و خجالت سر به زیر افکند، آستین در برابر چشم گرفت و دیده به زمین دوخت، سپس سر بلند کرد و با چشمی اشکبار و دلی سوزان گفت: ای موسی! در جان من آتش افروختی، از این آتش جان و دلم را سوختی، این چه پیامی بود که من به محبوب عالم دادم، رویم سیاه، وای بر من، ای موسی! ایمان به من عرضه کن، موسی حقیقت را به من یاد بده، خدایا چه داستان عجیبی بود، جانم را بگیر تا از فشار وجدان راحت شوم!

موسی سخنی از ایمان و عشق، و کلامی از ارتباط و رابطه با خدا تعلیم او کرد، و او هم با اقرار به توحید و توبه از گذشته، جان را تسلیم محبوب نمود!

هيچی فراموش نمی‌شه.                         هيچی از بين نمی‌ره.                           زمان آروم، آروم گرد و غباری روی خاطرات می‌نشونه.                                         روش رو می‌پوشونه.                             فکر می‌کنی يادت رفته.                           اما صبح که از خواب پا می‌شی حالت بده. نمی‌دونی چته.                             نمی‌دونی دردت از کجا آب می‌خوره.         اما کافيه که نسيمی يا خاطره‌ای خاکش رو برداره، بعد همه چی تازه می‌شه. همه چی می‌آد بيرون. عين روز اول...
بنظرت قاتل بنیتا یا امثال اینا نباید عذاب بکشن؟!

منظور من کلی بود...مثلا مدام نگن موهاتون بیرونه دارتون میزنن و فلان و بهمان..بگن اگه حجاب داشته باشید خدا هم فلان پاداشو براتون داره...قاتل بنیتا این وسط چه ربطی داشت

فروش صندلی ماشین ببه کانفورت کاملا نوhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/2385516/فروش-صندلی-ماشین-کاملا-نو?postId=78770562
منظور من کلی بود...مثلا مدام نگن موهاتون بیرونه دارتون میزنن و فلان و بهمان..بگن اگه حجاب داشته باشی ...

منظورم به اینه که جهنم واسه آدمای خیییلی بد خوب ولازمه... مطمئن باش خدا به مارحم می‌کنه.گناه کوچیکم میبخشه

من زنم.... در گلوی زمین گیر کرده ام قدری حرف می خواهم و کمی آزادی!!! دوباره سیب بچین حوا من خسته ام بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند‏‎‏‎‏‎‏
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز