من یه حرف دروغکی به همکارآقا گفتم نکنه بیادخواستگاری من الان چیکار کنم وسواس گرفتم
بچه ها من یه مدت یه جا کارکردم همون دوماه اول یکی ازمن خوشش اومده بود به بقیه همکارای خانم گفت که بهم بگن که نظرم چیه.دیدم خونه و ماشین نداره رد کردم.خودش پسرخوبیه بعد دیگه چون همکاریم حرفش اومد وسط گفتم کاش خودتون میگفتید از حرفای دست به دست خوشم نمیاد گفت اونم گفت گفتن برا پسرعموت میخوانت.اواخردیگه قراردادم تموم شد اون به جام درخواست نوشت به ریاست که بمونم سرکار که گفتم پاره ش کن.بعد هرموقع یکی میخواستن استخدام کنن اون بم زنگ میزد میگفت بیا منم وابسته خوبیاش شدم.تمام این مدتم اصرار میکرد که با مادرت حرف بزن بیایم.اواخرگفتم دوماه صبرکن اون شک کرد که من منتظرکسی ام برای همین همون موقعم میرفت خواستگاری دخترای دیگه به پیشنهاد مادرش و هی میگفت تو گزینه ازدواجم نیستی.منم به دروغ بش گفتم با مامانم حرف زدم نمیای؟گفت نه.گفتم چه فرقی داشت کی میگفتم.بهرحال بااین حرفش نصف علاقم رفت بش گفتم به مامانم گفتم خونوادت یکیوبرات میخوان و اینا.حالا پریشب گفت جدی جدی رفتیم خواستگاری و دیگه آزمایش دادیم منم شکلک ناراحت فرستادم گفت تقصیرخودته گردنم ننداز.حالا هی اصرار میکنه ی عکس از خودت بده تابهت بگم چیشد چون به نفعته و اگه بت بگم خوشحال میشی. نکنه باپدرم حرف زده در مورد ازدواجم.آخه شهر کوچیکه و پسره عموهامو میشناسه. پدرمم با ما زندگی نمیکنه. نکنه بش گفته حرف دخترتونو زدیم وکنسل شد چون من به دروغ بش گفته بودم.
