اول که ما رفتیم دیدیم داره پله ها رو جارو میکنه و دستمال میکشه ما زود رفتیم از بعدازظهر رفتیم
بعد اومد آشپزخونه غذا اینا درست میکرد و کار میکرد همش
لباسهای خوب نپوشیده بود حتی عروس بزرگ خالم که پرستار هست وقتی اومد بهش کار میداد میگفت فلان چیزو بیار اونو ببر
اینم گوش میداد به حرفش