با سیلی که بهم زد شوری خون رو تو دهنم حس کردم
سوار بنز آخرین مدلش شد و جوری گاز داد ماشین از جاش کنده شد
رفتم جلوی آینه به خودم بوس فرستادم به لبای قلوهای و چشمای آبی خدادادیم نگاه کردم
ملوک خانم خدمتکار تپل و بامزه اومد گفت خانم جون شما چقدر به آقا میاید
بهش گفتم برو به درک ازت متنفرم ازت بدم میاد ولی اون روم خیمه زد و گفت زبونت زیادی درازه باید کوتاهش کنم
توی کلاس استاد بهم گفت خانم نجم شما بمون کارت دارم و اومد جلو و هلم داد سمت دیوار و من با دنیای دخترونگی خودم خداحافظی کردم 😑
خلاصه تمامی رمان ها