بابام وقتی نصف شب خونه رسید با صدای گریه مادرم بیدار شدم در اتاق نصفه باز کردم مادرم ی گوشه اتاق نشسته بود دستاش رو صورتش گرفته بود بابام با میله که اهنی بود کتکش میزد چند وقت بعد من و سه خواهرم و دو برادرم بردن خونه مادر بزرگم که از اونجا مارو بردن دادگاه قبلش مادر بزرگ واسه ما هدیه خریده بود بهمون گفته بود اگه پیش باباتون باشین همیشه واستون هدیه میگیرم من و خواهرام نبردن فقط دوتا داداش بزرگم رفتن مادرم از اون موقه دیگه ندیدیم بابام ازدواج کرد اون زنه همش مارو بی دلیل کتک میزد موها خواهرمو با چاقو میبرید و روی کمر خواهرم مینشست داداشام رو از خونه بیرون مینداخت همیشه باید تو خونه کار میکردم هر بار تو خونه جنگ دعوا میشد همه همسایه ها میدونستن از ترس ما حرف نمیزدیم ولی داداشم همیشه به بابام میگفت بابامم اوایل دعواش میکرد اما اون زن وقتی بابام میرفت سرکار از فرصت استفاده میکرد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
مادرم دوسال پیش فوت شد مادر شوهرم و خانواده شوهرم تسلیت بهم نگفتن زن بابام نزاشت پدرم واسه فاتحه خونی مادرم بیاد پدرم به حرف زن بابام گوش داد و مارو از ارث محروم کرد خداروشکر خواهر برادرام زندگیشون خوبه من سالها بخاطر ابروی پدرم بچه های خودمو در کنار شوهرم مریض کردم بچه هام با بدبختی بزرگ شدن دعا کنید بچه هام عاقبت به خیر بشن و مثل من نشن
من ی جارو متوجه نشدم اینکه گفتی قبول نکردی و نتونستی بچه خودتو بندازی دور بندازی بچه یکی دیگه رو قبو ...
وقتی پسرم به دنیا اومد دوقلو های جاریم هم بدنیا اومدن همزمان
مادر شوهرم نقشه کشید که من شیر خشک بدم پسر م و پسر جاریم بزرگ کنم و شیر خودم بهش بدم و وقتی بزرگتر شد پسش بفرستم من نمیتونستم قید بچه خودمو بزنم بخاطر فرزند یکی دیگه