شوهرم رفت بیارتش شب پیش من بمونه چون خودش میره سرکار زنگ مامانم زدم دیدم بابام گوشیو برداشت گفت شوهرت باعجله اومده همراه مامانت رفتن منم گفتم خدایا چیشده زنگ شوهرم زدم ک کجا رفتی با مامانم!!!!!!یهو صدا مامانم اومد که واااا به توچه هرجا بریم مگه باید به تو حساب پس بدیم!!!!منم گفتم حالا ک به منچه هرجا میخواین برین و قطع کردم دیدم اومدن مامانم با پوزخند کنایه امیز رفت نشست تا شوهرم اومد زد زیرگریه ک ببین با من چیکار میکنه و فلان وفلان درصورتی ک من هیچی نگفتم بهش بعدشم برگشته میگه تومگه میزاری شوهرت مارو جایی ببره چشاشو درمیاری درصورتی ک هرجا خواستن بردیمشون!!!!.. اینقدرررررر عصبانیم دارم میترکم انگار مادرشوهرمه نمیدونم چرا اینکاراشو با من میکنه
وا
حس بدی گرفتم از حرف مامانت چرا
رو نده
وا
چرا اینطوریه؟!
یه مدت سنگین باش زیاد نرو احترام خودتو نگه دار همیشه
همسر شما وظیفه ای نداره مادرخانمشو جایی ببره که مادرت میگه شما چشمشو درمیاری اگه بخواد ببره.
حس خوبی از حرفای مادرت نگرفتم پر توقع و دو به هم زنه انگار
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز