اخه بعضی خانواده ها خیلی عجیبن
مثلا شوهر من وقتی خواهرم ۹ سالش بود امد تو خانواده اینقدر زیر گوش پسرش خوند ک نامحرمه رو شوهرم حساس شد وقتی مثلا ما بودیم ابجیم هم بود میگفت رفتی برای فلانی دلبری کنی
در عوض میگفت بیا به داداشم دست بده مثل داداش خودته
ما کلا رفت و امد خونه مامانم زیاد داشتیم خواهرمم میخواست عین ما باشه شوهرش هر سری یه بامبول درست میکرد
دیگه یجوری شد دیدیم مادرش برنج میریزه پشت در خونه مامانم پرسیدیم گفت دعای جداییه