من بابام امونمو بریده دیروز بخاطره کارش زنگ زدم به یه وکیل مرد تماسم ک تموم شد گف مرد بود یازن گفتم مرد گف چرا راحت صحبت کردی گفتی بهش دمت گرم اینا گفتم حواسم نبود بعد ک گذشت هی باهام شروع کرد چش غره بعد میگف اره این تو این دوهفته ایی ک رفته دانشگاه تو مسیر معلوم نیس باکی اشنا شده این دخترا زیر گوشش حتما خوندن بره دوس پسر بگیره این درحالیه ک خودش منو میرسونه تادم در دانشگاه یک ساعت میرم فقط امتحان میدم برمیگردم خودشم منو برمیگردونه میگه تو این یک ساعت ک من پیشش نیسم حتما میره یه کاری انجام میده در این حد روحو وجودش مریضه خستم کرده همه وجودم ترسه یا پیک موتوری اومده وسیله تحویل بده از دور حواسش هس میگه چرا رفتی نزدیکش بقران فقط داشتم بسته رو تحویلش میگرفتم نزدیکش نرفتم خیلی مرضه روحمو مریض کرده از جامعه دورم از ترس وجودش دعا کنید بمیرم دیگه نمیکشم😭😭😭
بابای منم همینه
شکاک درست نمیشه
فقط اطرافیان دیوانه میشن
تا تماس میگرم بایکی میاد گوششو میچسبونه به در ببینه چی میگم
داداش منم همینه
همش میگه میخوای بری ب مردا بدی خرابی
پن ک. بخدا واگذارش کردم
دعا میگیرم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز