ماه ها گذشت با بچه های خوابگاه صمیمی شده بودم با دوستم فردا رفتیم دانشگاه امروز یه درس تخصصی سخت با یه استاد بد اخلاق داشتیم سر کلاس نمیذاشت جم بخوریم که تلفنم زنگ خورد از عصبانیت سرخ شده بود سریع قطع کردم عذر خواهی کردم پیام فرستادم یواشکی چی شده نوشته بود خانم حالش بده بردیمش بیمارستان زودتر برو نمیدونستم با این استاد سختگیر چطوری باید می رفتم نشستم تا کلاس ایشون تموم بشه نتونستم برسم پس به یکی گفتم جام بره یه ساعت بد دوان دوان رفتم سراغ اونجا از دوستم تشکر کردم و کلی معذرت خواهی........
دیروز نتونستم رمان بنویسم امروز دو پارت یه جا میگم