2777
2789
عنوان

کسایی که ازمردن وقبرمیترسن بیان

| مشاهده متن کامل بحث + 684 بازدید | 74 پست

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

شوهرم گفت چندسال پیش  یه خانواده تصادف کردن بچشون مرده وپای پدره هم قطع شده  حالا اون حصار پای قطع شده بود که اونجا دفنش کرده بودن تاوقتی صاحبش میمیره کنار پاش دفنش کنن....واون  پای قط شده پوسیده بود دیگه قطعا  درحالی که صاحبش  نه ترسی بابتش داشت و نه نگرانی وداشت زندگیشو میکرد ..بنظرم حتا کل جسمم اینطور بپوسه احساس ماهمینطوریه....قبر بچه شم کنار پا بود 

ایستاده ام درمیان زندگی...خسته...صبور...امیدوار؛امیدوار؛امیدوار....

داستاني زيبايي از مرحوم آيت الله محمد نراقي رحمت الله نقل مي كنند، او كه در علوم عقليه و نقليه سرآمد بود و در اخلاق و عرفان، استاد زبردست و در فقه و اصول و فلسفه و حتي علم رياضي، زبانزد خاص و عام بود. اين بزرگمرد عالم تشيع، كه در نجف در جوار عتبات عاليات و بارگاه ملكوتي علي بن ابي طالب عليه السلام، مشغول تعليم و تعلم بود، در يك روز از ماه مبارك رمضان، همسرش از او در خواست مي كند كه به بازار نجف براي خريد مواد غذايي براي تهيه افطاري بيرون برود،وي از منزل خارج مي شود و پيش خود، تصميم مي گيرد كه تا غروب آفتاب ساعتي باقي مانده، به قبرستان وادي السلام براي زيارت اهل قبور برود. هنوز آفتاب غروب نكرده بود كه ايشان وارد قبرستان وادي السلام نجف شد و گوشه اي را انتخاب كرد و در آنجا كنار قبور مؤمنين نشست. چند دقيقه اي نگذشت كه از دور ديد، تشييع جنازه اي است و عده قليلي وارد قبرستان شدند و قبري را آماده كردند و جنازه ميت را داخل قبر قرار دادند. از اينجا بقيه داستان را از زبان خود اين بزرگوار پي مي گيريم.


ايشان مي فرمايد: تعداد تشييع كنندگان، انگشت شمار بودند بعد از آنكه ميت را داخل قبر نهادند، نزد بنده آمدند و از من چنين خواستند: كه ما براي رضاي حق، اين ميت را تجهيز كرديم و قبر را هم آماده كرديم و او را در داخل قبر قرار داده ايم، ولي بخاطر كار مهمي كه داريم بايد هر چه زودتر به شهر برگرديم، لطفاً جنابعالي اعمال باقي مانده را انجام دهيد. منهم قبول كردم و از برخاستم و داخل آن قبر شدم، تا ميت را روي پهلوي راست بسمت قبله بخوابانم و صورتش را روي خاك بگذارم. همينكه مشغول بودم، احساس كردم قبر وسيعتر شد و دريچه از آن به سوي من باز شد، وقتي چشمم به دريچه افتاد باغي بزرگي را از دور مشاهده كردم به خود جرأت دادم كه داخل آن باغ شوم، وقتي وارد آن باغ سر سبز شدم از دور قصري بسيار مجلل و زيبا ديدم كه نظرم را به خود جلب كرد، بخودم گفتم ميروم تا خقيقت امر بر من روشن گردد.


به قصر نزديك شدم، از پله هاي زيباي آن بالا رفتم و داخل يك سالن بسيار بزرگي شدم كه جمعيت زيادي در آن نشسته بودند با اطمينان كامل وارد شدم و سلام كردم و در همان پايين مجلس نشستم، در بالاي مجلس كسي نشسته بود كه به سوالات مردم پاسخ مي داد. هر كدام از اهل مجلس از دنيايشان و بازماندگان خود مي پرسيدند و او هم اخبار زندگي آنها را برايشان بازگو مي كرد. يك وقت صحنه عجيبي نظرم را به خود معطوف داشت، به اينكه ماري از در وارد شد و مستقيم بسوي همان شخصي كه به سوالات جواب مي داد رفت و نيشي به صورتش زد و برگشت، صورتش سرخ و سياه شد و سپس بحالت اول خود برگشت. باز دوباره سوالات را جواب مي داد تا اينكه مار براي بار دوم وارد شد و به صورتش نيش زد و صورتش تغيير كرد، سپس مار از مجلس خارج شد. من به خود جرات دادم كه سوال كنم كه اينجا كجاست؟


گفتم آقا ببخشيد، اولاً شما كي هستيد؟ ثانياً اين آقايان و خانمها كه در اينجا نشسته اند چه كساني هستند؟ ثالثاً چرا اين مار هر چند لحظه يك بار به شما نيش ميزند؟


آن شخص كه بالاي مجلس نشسته بود، جواب داد به اينكه آيا شما مرا نمي شناسي؟ گفتم خير. گفت : من همان ميتي هستم كه الان با دست خود مرا دفن كردي، و اينجا خانه برزخي من است و اين قصر و باغ پر از ميوه از براي من آماده شده است. و شما الان در منزل بهشت برزخي من ميهمان شده ايد. و اما اين جمعيتي كه مي بيني از فاميلها و قرباي من هستند كه قبل از من فوت شده اند و منتظر من بودند و الان از وضعيت بازماندگان خود سوال مي كنند و من آنها را از اخبار دنيا آگاه مي سازم. و اما اين مار كه به صورت من نيش ميزند. بخاطر اينست كه من يك روز از منزل بيرون آمدم و در كوچه ما يك كوچه بقالي داشت كه ملاحظه كردم بقال با با يك مشتري بحث و جدل مي كند. منهم دخالت كردم متوجه شدم كه اختلاف مالي آنان پنجاه دينار كه برابر يك شاهي بود مي باشد. من بدون آنكه به حق قضاوت صحيح كنم، گفتم: حالا شما از نصف حقت بگذر، به اين صورت بدون اينكه رضايت طلبكار را جلب كنم به نزاع آندو خاتمه دادم حال بخاطر آن قضاوت بناحق، خداوند اين مار را مامور كرد كه به صورتم نيش بزند و اين عذاب تا صور اسرافيل و قيام از قبر و حاضر شدن در صحراي محشر ادامه دارد.


سپس به يادم آمد كه من به همسرم قول دادم كه برايش افطاري تهيه كنم، لذا تصميم گرفتم از آن مجلس خارج شوم. وقتي حركت كردم، آن آقا گفت: من مقداري برنج در يك كيسه كوچك براي تو و خانواده ات ميدهم، كه از غذاهاي بهشتي ما مي باشد. از او خداحافظي نمودم و او هم مرا تا دم پله هاي قصر، بدرقه نمود. در حالي كه كيسه كوچك برنج را كه چند كيلو بيشتر نبود، در دست داشتم، از همان راهي كه وارد باغ شدم، بيرون رفتم، وسر از همان قبر درآوردم، در حاليكه آن ميت بهمان حالت سابق باقي بود و كسي لحدهاي قبر را نگذاشت.

کاربر آقا

به صورت ميت دقت كردم، كاملاً همان بود كه در رأس آن مجلس به سؤالات جواب مي داد. وقتي وارد قبر شدم، آن دريچه بر من بسته شد و متوجه شدم كه من وارد عالم برزخ شدم و اين خود توفيق بزرگي براي من بود. سپس لحدها را روي قبر گذاشتم و خاك روي قبر ريختم. پس از خاتمه كار، كيسه كوچك برنج را برداشتم و به مزل آمدم، به عيالم گفتم از اين برنج، افطاري درست كن. وقتي برنج طبخ شد، بوي خوش و معطري فضاي منزل را پيچيد، كه با هيچ بوي عطري، قابل قياس نبود. از آن پس هر چه از برنج استفاده مي كرديم، هرگز چيزي از آن نقصان پيدا نمي كرد و به خانواده ام سفارش كردم كه هرگز اين داستان را براي احدي نقل نكند ولي همه همسايه ها متوجه بوي خوش اين طعام شدند. در يك روز كه من در منزل نبودم، يكي از اقربا وارد شد و از همسرم با اصرار تمام خواست كه آقا اين برنج را از كدام مغازه تهيه كرد، همسرم قضيه را براي او نقل كرد و از آن پس برنج، كم كم با استفاده كه مي شد به اتمام رسيد.


منبع: كتاب عالم برزخ يا بيداري پس از مرگ

کاربر آقا

خدالعنت کنه اون کسی که اولین نفر این حرکت مسخره قطره چکونی رو راه انداخت

وای ازدست شما داشتم مینوشتم خب ادمو هول میکنید من وقتی هول میشم کند میشم ناخوداگاه

ایستاده ام درمیان زندگی...خسته...صبور...امیدوار؛امیدوار؛امیدوار....

من تصمیم گرفتم نمازمو بخونم 

انسان خوبی باشم 

حق الناس نکنم و تا میتونم به پدر و مادرم نیکی کنم 

و وقتی انسان خوبی باشی هیچوقت از مرگ نمیترسی 

اهو خانم هستم اولا اسمم رو دوس نداشتم ولی تو تاپیکی که زدم همه گفتن قشنگه و عاشق اسممم🥺❤️ امروز هوتن ام کاملا شکیبا 💚 متولد اولین روز از اولین ماه سال 🦋 زن آینده اقا حسین 🍷🍰 یه دختر شیرازی زیبا🥺❤️

داستاني زيبايي از مرحوم آيت الله محمد نراقي رحمت الله نقل مي كنند، او كه در علوم عقليه و نقليه سرآمد ...

ممنون بعدا میخونم

ایستاده ام درمیان زندگی...خسته...صبور...امیدوار؛امیدوار؛امیدوار....

من تصمیم گرفتم نمازمو بخونم انسان خوبی باشم حق الناس نکنم و تا میتونم به پدر و مادرم نیکی کنم و وقتی ...

یکی از منازل هولناک سفر آخرت قبر است که هر روز می گوید :


انا بیت الغربه ، انا بیت الوحشه ، انا بیت الدود ،


من خانه غربتم ، من خانه وحشتم ، من خانه کرم ها هستم .


و این منزل خود دارای گردنه های سخت و دشواری است :


گردنه اول : وحشت قبر :


در کتاب « من لایحضرالفقیه » آمده است که چون میت را به نزدیک قبر آورند به ناگاه او را داخل قبر نکنند ، زیرا برای قبر هولها و ترسهای بزرگی است و کسانی که جنازه را حمل می کنند به خداوند متعال از هول مطلع پناه ببرند .و میت را نزدیک قبر بگذارند و اندکی صبر کنند تا برای ورود آمادگی پیدا کند ؛ سپس اندکی او را جلوتر برند و اندکی صبر کنند آنگاه او را به کنار قبر ببرند .


مجلسی اول در شرح آن فرمود : هرچند روح از بدن جدا شده است و روح حیوانی مرده است ، اما نفس ناطقه زنده است و تعلق او کاملا از بدن جدا نشده است و ترس فشار قبر و سوال نکیر و منکر و رومان فتان قبور ، و عذاب برزخ است ...


و از « براء بن عازب » که یکی از معروفین صحابه است روایت شده که ما در خدمت حضرت رسول (ص) بودیم که نظرش افتاد به گروهی که در محلی جمع شده بودند ، پرسید : برای چه مردم اجتماع کرده اند ؟


گفتند : جمع شده اند تا قبر بکنند ، براء گفت : چون حضرت اسم قبر را شنید شتاب کرد در رفتن بسوی آن ، تا خود را به قبر رسانید ، پس به زانو کنار قبر نشست ، من رفتم مقابل روی آن حضرت نشستم تا تماشا کنم که حضرت چه می کنند ، دیدم حضرت گریست ، به حدی که از اشک چشم خود خاک را تر کرد ، پس از آن رو کرد به ما و فرمود : اخوانی لمثل هذا فاعدوا : برادران من ! برای مثل این مکان تهیه ببینید و آماده شوید .

کاربر آقا

شوهرم گفت چندسال پیش یه خانواده تصادف کردن بچشون مرده وپای پدره هم قطع شده حالا اون حصار پای قطع ش ...

حالا من  به بعدش واینا کارندارم  دوستان  ...فقد اونا که از پوسیدن میترسن  ازاین بابت نترسید ببینید اون پای قط شده چون دیگه حسی نداره پوسیده بدون ایجاد حس ترس ونگرانی درصاحبش  ...قطعا کل جسمم  بعد مرگ  تجزیه شه همچین حالتیه

ایستاده ام درمیان زندگی...خسته...صبور...امیدوار؛امیدوار؛امیدوار....

حاج شیخ عباس قمی در كتاب هدیة‏الأحباب چنین نگاشته است:


«در كتاب مقامات سید جزایری نقل شده است كه مقدس اردبیلی(ره) از ساكنان حرم حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه‏السلام) در نجف اشرف بوده و هرگاه مسأله‏ای بر او مشتبه


می‏شده در شب‎ها خود را به ضریح مقدس می‏رسانیده و جواب می‏شنیده است، و گاهی بوده كه آن حضرت او را به حضرت صاحب الامر ـ ارواح العالمین فداه ـ حواله می‏فرموده‎اند، آنگاه که امام بزرگوار در مسجد كوفه تشریف داشته است.


و با این اعمال خالصه از اغراض دنیویی، بعد از مرگ او، بعضی از مجتهدین او را در خواب دیدند كه با هیأت نیكو و جامه پاكیزه از روضه علویّه بیرون شد. از او پرسید كه چه عملی، شما را به این مرتبه رسانید؟


فرمود كه، بازار اعمال را كساد دیدم یعنی عملی كه به درجه قبول رسد خیلی كم است و فرمود: به من عملی نفع نبخشید، مگر ولایت صاحب این قبر و محبّت او .(اشاره به حضرت علی علیه‎السلام)


روایت شده از ابن عباس كه وقتی جناب سلمان را به خواب دید با حُلَل و حُلی و تاجی از یاقوت بود، پرسید: ای سلمان! بگو در بهشت بعد از ایمان به خدا و رسول چه عملی افضل است؟ فرمود: چیزی افضل از حبّ علی (علیه‏السلام) و اقتدای به آن حضرت نیست.»

کاربر آقا

مرحوم آیت الله نخودکی اصفهانی (ره) از شیفتگان خاندان رسالت و امام حسین علیه السلام بود.هرسال دهه ی محرم درمنزل خود مجلس روضه برپا می کرد وشب شام غریبان نیز مجلس روضه داشت وبسیار گریه می کرد و یاد مصائب امام حسین علیه السلام بسیار برایش جگرسوز بود، به طوری که امام حسین علیه السلام او را گریان می کرد. 


نقل کردند وقتی که ازدنیا رفت یکی از 

بزرگان او را درعالم خواب دید و احوال او را پرسید، اوگفت: وقتی که مرا در قبر نهادند دو فرشته نکیر و منکر برای سوال و جواب آمدند از توحید و نبوت سوال کردند، جواب دادم تا این که از امامان علیه السلام پرسیدند: نام امیر مومنان علی علیه السلام را به زبان آوردم که امام اول من است، سپس از امام حسن علیه السلام نام بردم؛ ولی وقتی که نام امام حسین علیه السلام را به عنوان امام سومم به زبان آوردم بی اختیار گریه کردم، آن دو فرشته نیز منقلب شده، گریه می کردند.سپس به یکدیگر گفتند: آزادش کنیم کار این آقا (نخودکی) با امام حسین علیه السلام است دیگر نیازی به سوال نیست. مرا آزاد نمودند و رفتند واینک می بینی که شاد وخرسند درجایگاه خوبی هستم.

کاربر آقا

من تصمیم گرفتم نمازمو بخونم انسان خوبی باشم حق الناس نکنم و تا میتونم به پدر و مادرم نیکی کنم و وقتی ...

منم بنظرم انسان  خوبی ام  عباداتم کمه فقط

ایستاده ام درمیان زندگی...خسته...صبور...امیدوار؛امیدوار؛امیدوار....

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز