2777
2789
عنوان

کسایی که ازمردن وقبرمیترسن بیان

| مشاهده متن کامل بحث + 684 بازدید | 74 پست


شب اول قبر آيت‌‌الله شيخ مرتضي حائري قدس سرّه، برايش نماز ليلة‌ الدّفن خواندم، همان نمازي که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم،. چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگي دنيايي چه خبر است؟!

پرسيدم: آقاي حائري، اوضاع‌تان چطور است؟ آقاي حائري که راضي و خوشحال به نظر مي‌آمد، رفت توي فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌اي دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن... وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل مي‌ديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشه‌اي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم.

ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي مي‌آيد. صداهايي رعب‌آور و وحشت‌افزا! صداهايي نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست مي‌کرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود برهوت با افقي بي‌انتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک مي‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشي که زبانه مي‌کشيد و مانع از آن مي‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف مي‌زدند و مرا به يکديگر نشان مي‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نمي‌آمد. تنها دهانم باز و بسته مي‌شد و داشت نفسم بند مي‌آمد. بدجوري احساس بي‌کسي غربت کردم: - خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسي را ندارم....

همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايي از پشت سرم شدم. صدايي دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقي دلنشين! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوري را ديدم که از آن بالا بالاهاي دور دست به سوي من مي‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي‌شد آن دو نفر آتشين عقب‌تر و عقب‌تر مي‌رفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند. نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور. نوري چشم نواز آرامش بخش. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمي‌توانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقاي حائري! ترسيدي؟

من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ‌ترک مي‌شدم و خدا مي‌داند چه بلايي بر سر من مي‌آوردند.

بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد.

و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهي سرشار از عطوفت، مهرباني و قدرشناسي به من مي‌نگريستند فرمودند: - من علي بن موسي

 الرّضا(ع) هستم. آقاي حائري! شما 38 مرتبه به زيارت من آمديد من هم 38 مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبه‌اش بود

 37 بار ديگر هم خواهم آمد.




 ناقل آيت‌الله العظمي سيدشهاب‌الدين مرعشي نجفي(ره)

کاربر آقا

صبح جمعه هر هفته با عبدالرسول می رفتیم قبرستان رضوانیه . می رفت یک قبر خالی پیدا می کرد.و می خوابید داخلش با خدا حرف می زد . صدای ضجه و ناله اش را می شنیدم . نزدیک نمی رفتم. از همان ته قبرستان هم شنیده می شد. ساعتی بعد می آمد بیرون .به خودش نهیب می زد "خب آقا رسول ! فکر کنم مرده بودی یه بار دیگه زنده شدی ! حالا که داری می ری حواست رو جمع کن تا دیگه اشتباه نکنی.

 


کتاب‌خودسازی به سبک‌شهدا


شهیدعبدالرسول صفری

کاربر آقا

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

در کتاب «الگوی زعامت؛ سرگذشت‌های ویژه حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی» از قول آیت‌الله عبدالصاحب مرتضوى لنگرودى آمده است: یکى از آقایان محترم و خیلى مورد اطمینان (که چون احتمال مى‌دهم ایشان راضى نباشد که اسمشان را ببرم، از بردن اسم ایشان خودارى مى‌کنم، صددرصد مورد وثوق و اعتماد است و به قدرى متدین است که مى‌توانم پشت سر ایشان نماز بخوانم) مى‌گفت: 


من از مقلدین حضرت آیت‌الله العظمى آقاى بروجردى بودم. وقتى که خبر فوت و ضایعه عظیمه آقا به من رسید، مثل اینکه پدرى را از دست داده باشم خیلى ناراحت شدم، تصمیم گرفتم غسل و تکفین آقا را خودم به عهده بگیرم، لذا وقتى براى مراسم به بیت آقا رسیدم به اشخاص مربوط مراجعه کردم و گفتم: من مى خواهم آقا را غسل بدهم و آقا را تکفین کنم و این توفیق نصیب من شود. آنها نیز قبول کردند.


 


ایشان گفت: من و یکى از دوستانم وارد حمام خانه آقا شدیم، آقا را خواستیم غسل بدهیم و هنوز آبى نریخته بودم و غسل را شروع نکرده بودیم، دیدم چشم آقا این طرف و آن طرف را نگاه مى‌کند و چشم‌هایش حرکت مى‌کنند.


 


به خودم گفتم: آیا چشم‌هاى من اشتباه مى‌بیند؟! یا اینکه آقا زنده است؟ و در ضمن گاهى مى‌دیدم که تبسم مى‌کردند و لبخند مى‌زدند، همین طور مات و مبهوت بودم.


 


خلاصه! پیش خود گفتم حتما من اشتباه مى‌بینم و حتما به چشم من اینچنین مى‌آید به هر حال به رفیقم گفتم: آب بریز! او آب مى‌ریخت و من غسل مى‌دادم . بعد از اینکه غسل آقا تمام شد، آقا را حرکت دادیم و جایى دیگر براى تکفین بردیم باز همین طور مى‌دیدم که چشمهاى آقا اطراف حمام را نگاه مى‌کند و گاهى تبسم مى‌فرمایند. در حالت بهت و حیرت بودم که رفیقم به من گفت: چه شده است؟ 


گفتم: من چیز عجیبى را مى‌بینم، نمى‌دانم درست است یا نه؟ 


گفت: چشم‌هاى ایشان و تبسم ایشان را مى گویید؟ گفتم: بله! پس من اشتباه نمى بینم و شما هم همین را مى‌بینید. 


ایشان وقتى جریان را براى بنده تعریف مى‌کردند، گفتند: چطور مى‌شود شخصى که روح در بدن ندارد، چشم‌هایش حرکت کند و تبسم نماید؟! 


گفتم : آقا! خدا مى‌خواسته به شما نشان بدهد که این عالم ربانى چقدر بزرگوار است و چشم برزخى شما را باز کرده است و آن عالم برزخ ایشان بوده است، نه عالم ظاهر ایشان و شما چشم و لبخند زدن برزخى ایشان را مى‌دیده‌اید، زیرا انسان به مجرد اینکه روح از بدنش خارج مى‌شود، در قالب مثالى مى‌رود و در واقع زنده است.

کاربر آقا

بااحترام قبول ندارم داخل قبر خاکی هیچ خبری نیست فقط یک جسمه که میپوسه و تمام اگر خبری ام هست و ...

خیر

گاهی اینقدر طرف اهل‌گناهه به بدن‌ وقبر خاکیش هم عذاب میرسه

همونطور که اشخاص پاکی‌هستن‌که بدنشون بعداز سالها تو قبر سالم وتازه هست

کاربر آقا

بوی سیب میدونی از چیه؟ و کجا میشه این بو را استشمام کرد؟

بوی سیب یه داستان‌طولانی داره که ظاهرا یک سیب بهشتی آقا امام‌حسین داشتن‌و اون‌رو بو میکردن وبعداز شهادتشون بدن مطهر آقا بوی خوش عطر سیب میداد و...مرحوم شیخ رجبعلی خیاط میفرمودن‌این بو در زمان های خاصی در کربلا حس میشه‌که بنظر اهل معرفت درک میکنن

کاربر آقا

نویسنده کتاب معادشناسی، علامه حسینی طهرانی نقل می کند: 




در آن هنگام که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم، عصر پنجشنبه ای برای زیارت اهل قبور، به وادی السلام نجف رفتم، در آنجا آیت الله حاج آقا بزرگ تهرانی (صاحب کتاب الذّریعه) را دیدم، به خدمتش رفته و سلام کردم و با همدیگر فاتحه می خواندیم و راه می رفتیم. هنگام بازگشت، همراه ایشان بودم، در راه فرمود:




هنگامی که کودک بودم، منزل ما در تهران، محله پامنار بود، چند روز بود که مادربزرگم (مادر پدرم) از دنیا رفته بود، روزی مادرم در خانه، آلبالوپلو پخته بود، در آشپزخانه صدای نیازمندی را شنید، تصمیم گرفت نثار روح مادربزرگم (که تازه از دنیا رفته بود) مقداری از آن آلبالوپلو به آن فقیرِ سائل بدهد، ولی ظرف تمیز در دسترس نبود، با شتاب برای اینکه سائل از در خانه رَد نشود، مقداری از آن آلبالوپلو را در میان طاس حمام که در دسترس بود، ریخت و به سائل داد و هیچ کسی از این موضوع، آگاه نشد.




نیمه شب پدرم از خواب بیدار شد و مادرم را بیدار کرد و گفت: امروز چکار کردی؟




مادرم گفت: نمی دانم! برای چه؟




پدرم گفت: هم اکنون مادرم را در خواب دیدم و به من گله کرد و گفت: من از عروس خود گله دارم، امروز آبروی مرا در نزد مردگان بُرد، غذای مرا با طاس حمام فرستاد.




مادرم هر چه فکر کرد چیزی یادش نیامد، ناگهان متوجه شد که مقداری آلبالوپلو در ظرف طاس، به سائل داده است، و در عالم برزخ غذای آن مرحومه شده است.




آنگاه آیت الله حاج آقا بزرگ فرمود: «هر احسانی که انسان انجام می دهد، باید با کمال احترام و تجلیل نسبت به مستمند باشد...»

کاربر آقا

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:


کسی که در نماز سستی کند، در قبر به غصه شدید و تاریکی، تنگی قبر و عذاب قبر تا قیامت و محرومیّت از بشارت ملائکه رحمت مبتلا می‌شود، حشر او در محشر بصورت الاغ خواهد بود نامه عملش را به دست چپ می‌دهند و حسابش طولانی می‌شود. 


پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ضمن حدیثی در باب احوالات برزخی مردم فرمودند: « پس از آن بر جمعیتی گذشتم که سر و صورت هایشان را با سنگ شکسته و له می‌کردند.


از جبرائیل پرسیدم: آنها کیستند؟ گفت: جمعی 

از امت تو هستند که نماز عشاء را نخوانده، از روی غفلت و اهمیّت ندادن به نماز آن را ترک کرده اند.


 نصایح، ص ۱۰۸، ح ۵۲. 

 لئالی، ج ۵، ص ۸۸

کاربر آقا

حاج شیخ عباس قمی :


 من در نجف اشرف که بودم روزی با یک شخص دیگری گویا سنش کم بوده اوئل بلوغش بوده گویا سید محمد پسر حاج آقا سید حسین قمی بوده که این موزه را (اشاره به موزه حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها) او ساخته. در نجف اشرف یک روز میل کردم به زیارت وادی السلام و قبور وادی السلام همچو که از دروازه پا بیرون گذاشتم یک صدائی به گوشم آمد مثل صدائیکه وقتی که شتری که پشت او زخم باشد. عربها رسمشان این است آهن سرخ کرده با آتش را روی آن زخم می گذارند آن زخم را بسوزانند به این وسیله خوبش کنند وقتی روی زخم او آهن سرخ کرده را می گذارند نعره ای می زند او یک همچو صدای نعره ای که در آن وقت از شتر بروز می کند به گوش من رسید من به طفل همراهم گفتم صدائی به گوش من می اید به گوش شما می اید؟ گفت نه ما هر چه نزدیکتر می شدیم صدا بلندتر میشد تا رسیدیم به قبرستان به قبرستان که رسیدیم دیدیم سر یک قبری جماعتی حلقه ای زده اند و این صدا از وسط آنهاست به او گفتم صدا نمی شنوی، گفت نه، معلوم شد آنها یک جنازه ای آوردند و این صدا از آن جنازه است، این مکاشفه بوده.

کاربر آقا

مرحوم محدث زاده نقل کرده است: وقتی‌که پدرم مرحوم حاج شیخ عباس قمی در نجف اشرف فوت کردند، ما چیزی نداشتیم که برای آن مرحوم احسان و اطعام بدهیم، من و برادرم قرار گذاشتیم که بعدازظهر هر پنجشنبه به‌ نوبت هر کدام‌ یک کاسه با یک کوزه آب سرد برداریم و در صحن حضرت امیرالمؤمنین (ع) به زوار آن حضرت آب بدهیم و ثوابش را نثار پدر کنیم تا بدین وسیله احسانی به پدرمان کرده باشیم. مدتی این کار را انجام دادیم تا اینکه یک شب جمعه پدرم را در خواب دیدم که به سویم می‌آید ولی زبانش از دهانش آویزان است و رنگش پریده و حال پریشانی دارد، من باعجله از او استقبال کردم و جویای حالش شدم. گفت: فرزندم از تشنگی ناراحتم. عرض کردم: پدر جان الآن می‌روم و برایت آب می‌آورم. ایشان فرمود: من از آن آب کوزه صحن حضرت امیرالمؤمنین (ع) می‌خواهم، در این هنگام بیدار شدم. آن روز که جمعه بود برادرم را ملاقات کردم و پرسیدم دیروز آب به زوار دادی؟ گفت: متأسفانه مسامحه کردم و آب ندادم، من خواب شب گذشته را برایش نقل کردم و او بسیار ناراحت شد.

کاربر آقا

بوی سیب یه داستان‌طولانی داره که ظاهرا یک سیب بهشتی آقا امام‌حسین داشتن‌و اون‌رو بو میکردن وبعداز شه ...

بلت مثل صبح زود 

ان شا الله خدا توفیق استشمام این بو را به ما هم بده

معمار و طراح داخلی ، مدرس. طراح مد و لباس.

مرحوم محدث زاده نقل کرده است: وقتی‌که پدرم مرحوم حاج شیخ عباس قمی در نجف اشرف فوت کردند، ما چیزی ندا ...

من فردا این نوشته هاتونو میخونم  گرچه با بعضیاش موافق نیستم علاقه مندم به چنین مباحثی  بازم ممنون

ایستاده ام درمیان زندگی...خسته...صبور...امیدوار؛امیدوار؛امیدوار....

من فردا این نوشته هاتونو میخونم گرچه با بعضیاش موافق نیستم علاقه مندم به چنین مباحثی بازم ممنون

امام حسین (علیه السلام) فرمودند: 

اى فرزند آدم، بياد آور لحظات مرگ و خوابگاه خود را در قبر.

همچنين بياد آور كه در پيشگاه خداوند قرار خواهى گرفت و اعضاء و جوارحت بر عليه تو شهادت خواهند داد.

در آن روزى كه قدم ها لرزان و لغزان مى باشد.


نهج الشّهادة: ص 59

کاربر آقا

مرحوم شیخ احمد کافى می‌‌فرماید:




 مرحوم سید هاشم خراسانی یکى از علماء بزرگ شیعۀ شام بود که سه دختر داشته، مى‌‌گوید یکى از دخترهایم به خواب رفت، یک شب بیدار شد و صدا زد: بابا در شب بى‌بى رقیه را خواب دیدم، بى‌بى به من فرمودند: به پدرت سید هاشم بگو آب آمده در قبرم و بدن من نارحت است، قبر مرا تعمیر کنید، پدر اعتنایى نکرد، مگر مى‌‌شود با یک خواب، دست به قبر دختر امام حسین (ع) زد؟ فردا شب دختر وسطى همین خواب را دید و باز پدر اعتنایى نکرد، شب سوم دختر کوچک سید این خواب را دید، شب چهارم خود سید هاشم مى‌‌گوید




خوابیده بودم که یک وقت دیدم یک دختر کوچک دارد مى‌‌آید، این دختر از نظر سِنى کوچک است، اما آنقدر با اُبهت است که با صولت و جلالت دارد مى‌‌آید، رسید جلوى من به من فرمودند: سید هاشم مگر بچه‌‌هایت به تو نگفتند که من ناراحتم؟ قبر مرا تعمیر کن؟ گفت: من با وحشت از خواب پریدم و به نزد والى شام رفتم تا او را ببینم و جریان را بگویم، والى نامه‌‌ای به سلطان عبد الحمید نوشت، سلطان به والى گفت که ما جرأت نمى‌‌کنیم و ما دست نمى‌زنیم.




والى به علمای شام امر کرد که بروند، آنگاه به دست هر کس قفل درب حرم مقدس باز شد، همان کس برود و قبر مقدس او را نبش کند و جسد مطهرش را بیرون بیاورد تا قبر آن حضرت را تعمیر کنند، قفل به دست هیچ یک باز نشد مگر به دست مرحوم سید ابراهیم، بعد هم که به حرم مشرف شدند، هر کس کلنگ بر قبر مى‌‌زد کارگر نمى‌‌شد تا آنکه سید هاشم کلنگ را گرفت و بر زمین زد و قبر کَنده شد، بعد حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند، دیدند بدن آن مخدره میان لحد قرار دارد و کفن آن مخدرة صحیح و سالم است، اما آب زیادى میان لحد جمع شده است.




سید هاشم پایین رفت و دستهایش را زیر بدن این سه ساله برد، بدن را با کفن از توى آبها بیرون آورد و روى زانویش گذاشت، آب قبر را کشیدند، نزدیک ظهر شد، بدن را در یک پارچۀ سفید گذاشتند و نماز خواندند، غذا خوردند، دو مرتبه آمد و بدن را روى دستش گرفت، اینها تا غروب مشغول بودند، تا سه روز قبر را تعمیر کردند و به جاى آب گُلاب مصرف مى‌‌کردند و گِل درست مى‌‌کردند و قبر را مى‌ساختند، از آن آبها جلوگیرى و قبر ساخته شد، سید هاشم یک تکه پارچه دیگر از خودش آورد، روى کفن انداخت، بدن را برداشت و در قبر گذاشت.




علماى شیعه مى‌‌گویند در این چند روز همه گریه مى‌‌کردند، سید هاشم هم همینطور، اما روز سوم وقتى سید هاشم بدن را در قبر گذاشت و بیرون آمد دیگر فریاد مى‌‌زد، گفتم سید هاشم چى شده چرا فریاد مى‌‌زنى؟ گفت به خدا دیدم آنچه شنیده بودم، مدام فریاد مى‌‌زد رفقا به خدا دیدم آنچه شنیده بودم، گفتیم سید هاشم چه دیدى؟ گفت به خدا وقتى این بدن را در قبر بردم، دستم را از زیر بدن بیرون کشیدم، یک مقدار گوشه کفن عقب رفت و دیدم هنوز بدنش کبود و سیاه است، هنوز جاى آن تازیانه‌‌ها روى بدن این سه ساله باقى است.




این قضیه در سال 1242 هجری شمسی رخ داده و در کتاب «معالی» هم این قضیه مجملاً نقل شده است و در آخر اضافه کرده است: «فَنزلَ فی قبرها و وَضع علیها ثوباً لفَّها فیه و أخْرجها، فإذا هی بنتٌ صغیرةٌ دُونَ البُلوغِ و کانَ متْنُها مجروحةً مِنْ کثرةِ الضَّرب»، آن سید وارد قبر شد و پارچه‌ای بر او پیچید و او را خارج کرد، دختر کوچکی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده و پشت شریفش از زیادی ضربات مجروح بود.




این موضوع پیش از این به صورت روضه‌‌خوانی از سوی حجت‌‌الاسلام سید حسین مؤمنی و حجت‌‌الاسلام سید عبدالله فاطمی‌‌نیا، در حرم مطهر امام رضا(ع) خوانده شده و مورد تأیید علما نیز قرار گرفته است.

کاربر آقا

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792