مادر شوهرم توهمی و اینا هم نبود ..میگفتن دو سه روز هی صداش بلند میگفت چرا اینا نمیرن چرا دارن نگام میکنن پاشید برید دیگه وقتی تنها بود بعد دو روز هم فوت شد
لحظه مرگشم خیلی ترسیده بود معذرت بنده خدا خودشو خیس کرده بود 💔
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خدا بیامرزه ولی میگن لحظه مرگ ،عزراییل به شکلهای مختلف میاد.پدربزرگ من خیلی زیبا و روحانی بود و تا لحظه آخر با این حال که آلزایمر داشت اما مادربزرگم کمک میکردش تا نمازشو بخونه و در آخر شب جمعه ای خونه پدرم بودیم و پدربزرگم یه دفعهای گفت امیرالمومنین و میبینم و بعد چند ثانیه با لبخند فوت شد.الان نزدیک ۲۰سال میگذره ولی چون خودم اونجا بودم هربار یاد لحظه مرگ میفتم،اشکم برا پدربزرگم سرازیر میشه و بهش غبطه میخورم
کاش اینقدر خود تحقیر نباشیم❤️🇮🇷💪. توی بحث ها هرجا دیدی جوابتو ندادم بدون به یاد مَثَل «نرود میخ آهنین در سنگ» افتادم و دیگه خودمو خودتو اذیت نمیکنم. 🫒🇵🇸🕊️