بچه ها مامانم مشکل اعصاب شدید داره پدرمم 20سال بیشتره فوت شده بعد الان تقریبا سالگرد پدرمه از یه هفته پیش مادرم خون به حیگرم کرده هی خاطرات زجر اور اون روزو یاداوری میکنه هرچقدرم میگم مادر من خالم بد میشه نگو فایده نداره چندروزه بسکه گفته خوابو خوراک ندارم بعد امروز دیگه گفتم بزار یکم دلداریش بدم باهم حرف میزدیم هی میگفت اره کاش حداقل عموهات بعد مرگش فلان میکردن حالام اینم بگم خدایی اونام ادمای پستی هستن و ذره ای کمک که نکردن هیچ تا جایی که تونستن چاپیدن گفتم مادرمن 20ساله خودتو با این حرفا اذیت کردی درصورتی که ما خدارو داشتیم جهازو همه چیمونم به موقش ور شد یهو برگشته بهم میگه ااا خدارو داشتی؟باید اپارتمانمو نمیفروختم جهاز برات بخرم که به نکبت بیوفتی بفهمی. همه چقدر پستن منم مال خودمو دادم بت کار خدا نبوده
خب این تا الان چیزی بود که گفت ولی چه حرفیه اخه مگه یه مادر میتونه اینجوری بگه من تا الان هر یار اینو گفته برو خودم نیوردم گفتم دستتم درد نکنه بزرگواری کردی ولی خب همین اپارتمانم حاصل زندگی مشترکتون بوده که بعد مرگش رسیده به تو دیگه منت چیمیذاری اونم اییینهمه سال منم گفتم خب اگه راضی نبودی نمیدادی بخدا لگر درمونده میشدیم مطمعن باش خورد خورد میخریدیم