میفهمم درکت میکنم. منم دلم براشون میسوزه تو کاراشون میرم کمکشون خودش از جاش بلند نمیشه همه کاراشو منو دختراش میکنیم. حالا اون جاریم که سالی یکی دوبار میاد. اون روز رفتم دیدم پیر زن ۷۰ ساله داره جلوش دولا راست میشه میوه میاره چایی میاره. یه احترامی میزاره
تو هم دیگه همه را با هم دعوت نکن
الان به جاریت و برادرشوهرت چه ربطی داشت که تو تاپیک اول گفتی ؟
کارشون یکم عجیبه . شماهم یکی دوبار که اینجوری دعوتت کردن قبول نکن .
احساس میکنم شما سخت گیری میکنی
دعوتت کرده بنده خدا بعدش اگه کلا دعوتت نمی کرد هیچ موقع اره بد بود
بالاخره دعوتت کرده دیگ چ فرقی داره بااونا یا بی اونا
شاید مادرشوهرت از شلوغی خوشش نمیاد
بنظرم که مشکلی نیست چون در هر حال شما رو هم دعوت کردند...
حالا خونواده شوهرم اصلا سه نفرن
بعد خار شوهر نکبتم همه رو دعوت کرده بود با ننه باباش
فقط مارو نگفته بود
البته بهتر خیلی هم خوب شد که نگفت
میخوام بگم همه جوری همه جا هست خودتو ناراحت نکن
زندگی چالش خیلی داره
من بخاطر آرامش خودمم که شده اینارو چیزیش نمیگیرم
قصیه این هست که بعصی مواقع اونها رو با ما دعوت مینه و کاهی هم ما رو با اونها و گاهی هم جمی.ایا اشتباه است یا سونیت دارد؟
من کاری به مادر همسرت ندارم دلیلش خودش بهتر می‌دونه
اما شما زیاد درگیر حواشی هستی و برای دیگران که شما نمیتونی تصمیم بگیری که چیکار میکنند و چیکار میخوان بکنند در جایگاه خودت میتونی کمرنگ تر باشی میتونی رفت و آمد کمتر داشته باشی
اگر دلخوری باشه همسرت باید ناراحت باشه نه شما
