۶ سال با هم بودیم
خوب و خوش انقدر باهاش خاطره داشتم
انقدر خاطره بازی میکردم تو ذهنم و وجودم
ولی بهم خورد😕
بعد از اون داغون شدم
جوری حالم بد بود که غذا از گلوم پایین نمیرفت
اصلا غذا میخوردم سریع برمیگردوندم خواب آروم نداشتم
عصبی بودم😕
به هیچ پسر دیگه ای نمیتونستم فکر کنم
باورت شاید نشه سیگاری بود از کنار کسی رد میشدم بوی سیگارش مثل اون بود ضربان قلبم میرفت بالا😕🥹
عین ی گوشت همش رو مبل تو خونه میفتادم
دل و دماغ هیچ کاری نداشتم
همش آهنگهای غمگین گوش میدادم یادش بخیر عاشقم من عاشقی بی قرارم رو گوش میدادم و زار میزدم😕
اما دختر با ایمانی نبودم تو فکر کن ۶ سال از بهترین روزهای عمرم و جونیم باهاش گذروندم
اما همین ماه رجب بود خاطرم هست