زن داییم مارک کفشش و لباساش رو می کرد تو چشم من می گفت نگاه مارک داره.😐😐
یا می نشست تو ماشین داییم دیگه ما رو نمی شناخت.🤣🤣
اون جا بود فهمیدم راسته میگن یا رب روا مدار که گدا معتبر شود گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود.
بعد من اصلاً تو عمرم مارک داشتن لباس یا نداشتنش برام مهم نبوده به خدا.
وقتی با همسر سابقم ازدواج کردم اون وضع مالیش خیلی خوب بود من از همون جاهایی باز می رفتم لباس می خریدم که خونه ی پدرمم بودم می رفتم.
تا زد و اومد خونه ام و یه بار بحث افتاد گفتم رفتم فلان جا لباس خریدم (یه جای معمولی که همه میرن) گفت وای نه تو که شوهرت وضعش خوبه دیگه مثل مجردی نرو اون جا گفتم چه ربطی داره اون جا لباساش خوبه دوست دارم برم اون جا برامم مهم نیست مارک باشه یا نه.
دیگه بعد اون هیچ وقت بهم پز نداد فکر می کرد ما می شینم حسرت می خوریم.