شوهر من به مناسبت روز پدر جایی دعوت شده، جمعه ساعت ۸ صبح
میتونه چند نفر رو با خودش ببره، بهم گفت میای گفتم نه
گفت میخوام پدر و مادرت و مادر خودمو ببرم گفتم اوکی ، اما من نمیام
به خانواده م گفتم ، گفتن ما نمیایم ، چون مهمان داریم و .....
زنگ زدم بهش که مامانم اینا نمیان و مهمان دارن ، گفت خودت چی؟ گفتم منم حوصله ندارم ، میخوام بخوابم
گفت خب باشه مامانمو داداشمو میبرم ، گفتم باشه
حالا زنگ زده ناراحت شدم ازت چرا گفتی حوصله ندارم ، چرا اینجور حرف میزنی، چرا واست مهم نیست و...
من شاغلم هر روز هفته ۲ شیفت کار میکنم، یه روز جمعه تو خونه م اونم فقط صبح ها
من حوصله مادر شوهر و برادر شوهرمو ندارم، خوشمم نمیاد جایی برم که اونا هم باشن، الآنم میدونم شوهرم چرا دوست داره منو خانواده م باشیم ، چون پدر نداره، میخواد بگه من بجای پدرم از مادرم تشکر میکنم که واسه من پدری کرده و میخواد اینو نشون منو خانواده م بده
آقا حالا ناراحت شده ، منم بهش گفتم ناراحتی ندارم عزیزم ، چرا هر چی میگم میگی چرا گفتی و .....
گفت هیچی بیخیال