به خاطر همین لطف هایی که بهشون کردی بهت احترام نمیذارن چون بیشتر از ظرفیتشون بوده.خوبی هات و خرج همچین ادمایی نکن به شوهرتم بگو وقتی خانوادت بهمون احترام نمیذارن دیگه حق نداری کاری براشون کنی .رفت و امد و کم کن و فاصله بگیر ازشون
ما هم یکی رو داریم حدالامکان سعی میکنم جدا دعوتش کنم.خودش متوجه نیس ولی زبونش تنده بقیه رو ناراحت میکنه.بارها هم گلایه کرده منو چرا با بقیه دعوت نمیکنی.رومم نمیشه بگم چرا.مادرشوهر شمام الان حتما یه دلیلی داره اگه صرفا بدجنسی بود که کلا نباید دعوتتون میکرد
ببین شاید جاری کوچیکت داستان درست کنه.
من ی‌جاری‌داشتم کلا‌با من و مادرشوهرم مشکل‌داشت الکی. مادرشوهرم متوجه شدم یکی‌دوبار اونارو میگه مارو نمیگه. البته اونم خووووب حالشونو جا‌اورده. کاری‌کرده ک روشون نمیشه توفامیل‌حرف‌بزنن. الانم دارن طلاقش‌میدن.
اگر پرسیدی بعد بیا اینجا دلیل رو بگو که مادرشوهرت چه دلیلی آورده برات ...
من حس میکنم درد و دل های شما با همسرتون به مادرش انتقال داده شده و مادرش فکر میکنه شما به کوچیکه حسودی میکنی و میترسه این حسادت ها باعث کدورت بین خودش و شما بشه !
برو ولی سنگین باش
زیاد صحبت اینا نکن
از این ب بعد هم حریمارو حفظ کن زیاد صمیمی نشو
همه اینها به کنار . دفترچه بیمه ات رو به کسی نده . جرم هست و مجازات داره . اگر فوت کنه توی مراکز درمانی کارت ملی ات باطل میشه . مورد داشتیم و دیدم .
ممنون میشم تاپیکامو گزارش بزنید❤️
شوهره منم اینجوری‌بگه منم همین کارو میکنم و میگم خونه خودمه نمیخوام باهم بگم.
منم جاریام کلا کسی رو راه نمیدن خونشون چییییییی بشه دیگه . سری‌اخر ب همسرم گفتم خاله دایی مادرپدرتو دعوت میکنم اما داداشت اینارو نه. بعدا کسی‌گله نکنه. مادرت نگه چرا . که اگرم گف مستقیم میگم مگه مارو دعوت میکنن ک من بکنم.
ببین من ازوقتی‌رک شدم تو حرفام تو رفتارم مدل‌مادرشوهرم ایناام عوض شده. بهترشدن. از اول باید چشممو میبستم مثل‌جاریام رفتار میکردم اینا میترسیدن. اما خب تو فرهنگ و اخلاقم نبود
عزیزم جاریت شاغله
اگه نه برای اینکه یه موقع شماازاونایادنگیری زرنگ بازیووهمین جورمدام به سرویس دادن ادامه بدی چون اگه اوناروببینی ازونایادمیگیری
شاید قضیه برعکسه مثلا مادر شوهر من هر وقت خانواده دامادش میومدن خونش سعی میکرد یه جوری ما رو بپیچونه که ما نریم و همین باعث دلخوری و دعوا بین خودش و شوهرم شد اما من حدس زدم چرا و بعد فهمیدم حدسم درست بود از خواهر شوهر بزرگم شنیدم پدر شوهر خواهر کوچیکه معتاده و خانواده بی کلاسی دارن مادر شوهرم نمی‌خواست اونا رو نشون من و شوهرم بده
متدرش گفت وای بقرآت خدا شاهده شما برا من خیلی عزیز تر از بقیه هستید من قصددی نداشتم پام درد میکرد همسرمم گفت پات برا ما فقط درد میکرد گفت وااای نگو خدا میدونه تو تاج سر مایی
فقط به حرف ولی تو عمل چیز دیگه نشون میدن همسرمم گفت باشه ولش کن خداحافظی کرد و دیگه هیچی نگف به من گفت اگر اذیتی یا ناراحت دیگه رفت و آمد نکن
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز