۱۷ سالم بود فکر کنم اصن یجوری نگاه میکردن 😐
کلا از بچگی همینجوری بودم همیشه مامانم فیروزه یا گردنبند از اینا ک سوره قرآن روش هست طلاکوب میخرید واسم گردنم مینداختم حالا اون روز شانس من از گردنم درش آوردم
بعد از اون مادربزرگم رفت ست فیروزه طلا گرفت دعا واسه چشم زخم داد خوندن واسم روش بهم داد اون طرفی ک رفت پیشش بهش گفت نوهات خیلی تو چشمه هرجا میره این تو گردنش و گوشش باشه