من برای عروسیم چونکه با شوهرم آشنا بودم چون داییام و خالهام از شوهرم خوششون نمیاد همه چیزی پشت سرم گفتن هرچیزی ک دلتون بخواد اینگار نه اینگار که دختر خواهرشونم مادرمم پشتم در میومد اما میگفت رابطمو نمیتونم برا خواهر و بردارم قطع کنم و خراب کنم. توی عروسیمم فقط ی داییم بود ک اومده بود برا کارش حالا اتفاقی ب عروسی منم خورد و اومد (همه ی دایی و ی دونه از خالهام راهشون دوره) دیگه این گذشت.دیروز مراسم خواستگاری دختر خالم بوده همشون پاشدن اومدن برای ی خواستگاری ساده ک مثبت منفیش معلوم نبود همه هم بودن ب من اون همه آدم ی کلمه نگفتن تو هم بیا فقط دختر خالم تو اتاق گفت تو ک نمیای نه؟ منم گفتم چرا اینجوری گفته خب درست بگه همه هستن تو هم بیا
مامانمم دیروز گفت اره زنگم زدن گفتن تو بری کمکشون فلان تنهابری. منم گفتم ن درس دارم حالا مامانم میگه ن خالت گفته منم برم مامانم گفته ن مگه بچه بازیه خواستگاری ک دخترمم بیاد نمیاد. خالمم گفته بچه نیست ک ولی یکیشون ب من نگفت پاشو بیا . بقیشو الان میگم