از یه خانواده زاقارت اومده
خودش و بابا مثه دختربچهها لوسن قهرقهرو
گریه میکنن قهر میکنن میذارن میرن
از دیروز قهره از خونه میره بیرون نصفه شب میاد، قیافه شبیهه بزشو واسم کج میکنه، ازش معذرت خواهی کردم که کوتاه بیاد بازم قیافه گرفت گفت یه سری چیزا قابل بخشیدن نیستن
حالا خوبه منه بدبخت هر بار که ازش کتک میخوردم سریع میبخشیدمش
من چون به روش آوردم بابای خسیس دو دره بازش نه عروسی گرفته نه واسه خونه بهش کمکی کرده، نه تا حالا یه تیکه طلا گرفته، نه تا حالا حمایت عاطفی کرده
میگه حرفات قابل بخشش نیستن
دیگه کنترل عصبانیت و نفرتم سخت شده