به جرعت میتونم بگم غمگین ترینش من بودم
منم ی دونه بگم
دختر دایی مادرم
سالهاست که داییمو میخواست
نشد .... وقتی جوون بودنم مشخص بود ، دختره انقدر خوشگله و مو بلند که هنوز که ۳۰ و خورده ای سال داره و ی بچه ۶ ساله طلاقم گرفت شوهرش خیانتکار بود و معتاد و قمارباز و دست بزن داشت و دزد ، بازم خوشگله
داییمم در استانه جداییه زنداییم بهش خیانت کرده تا قبلش خوب بود ۱۰ سال اخیر همه کار تو صورتش کرد بوتاکس و ژل و پل و دوتا بچه هاشم نگه نمیداره میگه به من چه ، اما این وسط من و مادرم کشف کردیم اون دختر بنده خدا داییم میخواسته و نشده ، داییمم چشمش رنگیه ورزشکاره ولی ۴۰ و دو سه سالشه تمام کار زندگی و بچه ها و اشپزی خونه افتاده گردنش زنداییم اصلا گردن نمیگیره خونه و بچه هارو
ببخشید دختر دایی رو دوست داشته بعد سهم کباب به دختر خاله می‌رسیده چرا؟
